سیّد محمّد جبل عاملی (در مسیر رقعه)

از ویکی‌مهدی

تشرفات و ملاقات ها - سیّدمحمّد جبل عاملی (در مسیر رقعه)

در این حکایت از تأثیر رقعه‌ی استغاثه‌ی عابد صالح پارسا، مرحوم سیّدمحمّد، پسر جناب سیّدعبّاس یاد شده است. سیّدعبّاس اکنون زنده و در یکی از روستاهای جبل عامل به نام جِب‌شیث[۱] ساکن است. ایشان از عموزادگان جناب سیّد نبیل و عالم متبحّر جلیل، سیّدصدرالدّین عاملی اصفهانی، داماد شیخ جعفر نجفی -اعلی الله تعالی مقامهما- است که بزرگ فقهای عصر خود بود.

سیّدمحمّد به خاطر آزار حکومت ظلم که می‌خواستند او را به اجبار وارد نظام ارتش کنند، از وطن فراری شده، با دست کاملاً خالی به طوری که فقط یک «قمری» -که یک‌دهم قِران است- همراه داشته از جبل عامل خارج می‌شود. وی هرگز از کسی چیزی درخواست نکرد و مدّتی به سیاحت پرداخت و در آن دوران، در بیداری و خواب، شگفتی‌های بسیار دیده بود!

او در نهایت مجاور نجف اشرف شده، در صحن مقدّس در یکی از حجره‌های طبقه‌ی بالا در سمت قبله ساکن گشت. زندگی را با فقر و تنگ‌دستی بسیار شدید می‌گذارند و جز دو سه نفر، کسی از حال او مطّلع نبود تا آن‌که مرحوم شد. از وقت خروج از وطن تا زمان فوت، پنج سال طول کشید.

سیّدمحمّد با حقیر ارتباط داشت. بسیار عفیف و باحیا و قانع بود. در ایّام تعزیه‌داری حضور پیدا می‌کرد. گاهی نیز کتابی از کتب دعا را به امانت می‌گرفت. و چون بسیاری از اوقات بیش از چند دانه خرما و آب چاه صحن شریف چیزی نداشت، توجّه و مداومت کاملی نسبت به دعاهای مأثور برای وسعت رزق داشت و گویا کمتر ذکر و دعایی بود که ترک کند و بیشتر شب‌ها و روزها مشغول بود.

وقتی مشغول نوشتن رقعه‌ی استغاثه از حضرت حجّت(علیه السلام) شد، بنا گذاشت که چهل روز، پیوسته این‌گونه عمل کند که قبل از طلوع آفتاب، هم‌زمان با باز شدن دروازه‌ی کوچک شهر که به سمت دریاست، از شهر خارج شود و حدود چند میدان به طرف راست حرکت کند تا طوری از قلعه دور شود که هیچ کس او را نبیند. آن‌گاه رقعه را در گل گذاشته، به یکی از نوّاب حضرت بسپارد و در آب بیندازد. پس تا سی و هشت یا سی و نُه روز به همین شکل عمل کرد.

سیّدمحمّد گفت: روزی از محلّ انداختن رقعه‌ها بر می‌گشتم و سر را به زیر انداخته و خُلقم بسیار تنگ بود که ناگاه احساس کردم کسی از پشت سر به من رسید، لباس عربی بر تن داشت و چفیه و عقال بر سر. سلام کرد و من با حال افسرده، جواب مختصری دادم و به او توجّهی نکردم؛ چون میل سخن گفتن با کسی را نداشتم. قدری در مسیر با من همراهی کرد و من به همان حالت اوّل باقی بودم.

آن‌گاه با لهجه‌ی اهل جبل عامل فرمود: سیّدمحمّد! چه خواسته‌ای داری که امروز سی و هشت یا سی و نُه روز است که قبل از طلوع آفتاب بیرون می‌آیی و تا فلان مکان از مسیر دریا می‌روی و رقعه در آب می‌اندازی؟ گمان می‌کنی امامت از حاجت تو مطّلع نیست؟!

سیّدمحمّد گفت: من تعجّب کردم؛ چون هیچ کس از این کار من باخبر نبود، به خصوص از تعداد روزها؛ و کسی هم مرا در کنار دریا نمی‌دید. از این گذشته، کسی از اهل جبل عامل در این‌جا نیست که من او را نشناسم، آن هم با چفیه و عقال که در جبل عامل مرسوم نیست. پس احتمال دادم که این همان نعمت بزرگ و رسیدن به مقصود و تشرّف به حضور غایب مستور، امام عصر(علیه السلام) است.

چون در جبل عامل شنیده بودم که دست مبارک آن حضرت چنان نرم است که هیچ دستی چنان نیست، با خود گفتم: مصافحه می‌کنم، اگر چنین چیزی احساس نمودم، به آداب تشرّف به حضور مبارک، عمل می‌نمایم. با همان حال، دو دست خود را پیش بردم، آن جناب نیز دو دست مبارک را پیش آورد. مصافحه کردم، نرمی و لطافت زیادی یافتم. یقین کردم به نعمت عظمی و موهبت کبری دست یافته‌ام؛ پس روی خود را گرداندم و خواستم دست مبارکش را ببوسم، کسی را ندیدم.

مؤلّف گوید: پیرامون نرمی دست مبارک که در این حکایت ذکر شده، تذکّر این نکته مناسب است: همان طور که در اوّل باب سوم کتاب حاضر گذشت، شمایل آن حضرت، شمایل جدّ بزرگوار اوست. و ایشان شبیه‌ترین مردم در خَلق و خُلق به رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) است. امّا در مورد خصوص نرمی دست، اخبار و گزارش‌هایی وجود دارد که با این حکایت هم‌خوانی دارد:

شیخ جلیل، ابومحمّد جعفر‌بن احمد‌بن علی قمی[۲] که ساکن ری بوده است، در کتاب مسلسلات روایت کرده از حسین‌بن جعفر که گفت: محمّد‌بن عیسی‌بن عبدالکریم طرطوسی در دمشق گفت: عمر‌بن سعید‌بن یسار منجی گفت: احمد‌بن دهقان گفت: خلف‌بن تمیم گفت: به عیادت ابی‌هرمز رفتیم. او نقل کرد: به عیادت انس‌بن مالک رفتیم.

انس‌بن مالک گفت: با این دست خود، با دست رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) مصافحه کردم. پس هیچ دیبا و حریری را لمس نکردم که از دست مبارک آن حضرت نرم‌تر باشد.

ابوهرمز گفت: پس به انس‌بن مالک گفتیم: با ما مصافحه کن با همان دستی که با دست رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) مصافحه کردی.

پس انس با ما مصافحه کرد و گفت: السّلام علیکم.

خلف‌بن تمیم گفت: به ابوهرمز گفتم: با ما مصاحفه کن با همان دستی که با انس‌بن مالک مصافحه کردی.

پس ابوهرمز با ما مصافحه کرد و گفت: السّلام علیکم.

احمد‌بن دهقان گفت: به خلف‌بن تمیم گفتیم: با ما مصاحفه کن با همان دستی که با ابوهرمز مصافحه کردی.

پس خلف با ما مصافحه کرد و گفت: السّلام علیکم.

عمر‌بن سعید گفت: به احمد‌بن دهقان گفتیم: با ما مصافحه کن با همان دستی که با خلف‌بن تمیم مصافحه کردی.

پس احمد با ما مصافحه کرد و گفت: السّلام علیکم.

محمّد‌بن عیسی‌بن عبدالکریم گفت: به عمر‌بن سعید گفتیم: با ما مصافحه کن با همان دستی که با احمد‌بن دهقان مصافحه کردی.

پس عمر با ما مصافحه کرد و گفت: السّلام علیکم.

حسین‌بن جعفر گفت: به محمّد‌بن عیسی گفتیم: با ما مصافحه کن با همان دستی که با عمر‌بن سعید مصافحه کردی.

پس محمّد با ما مصافحه کرد و گفت: السّلام علیکم.

ابومحمّد، جعفر‌بن احمد‌بن علی رازی، مصنّف این کتاب گوید: به حسین‌بن جعفر گفتیم: با ما مصافحه کن با همان دستی که با محمّد‌بن عیسی مصافحه کردی.

پس حسین با ما مصافحه کرد و گفت: السّلام علیکم.[۳]

هم‌چنین صاحب‌بن عَبّاد نویسنده‌ی کتاب المحیط فی اللّغة، کلمه «شثن الکفّین» را -که در حدیث معروف شمایل رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) آمده است و خاصّه و عامّه با اسناد معتبر آن را نقل کرده‌اند[۴]- به صورت «شتن الکفّین» ضبط کرده که به معنی نرمی است. و می‌نویسد:

الشُّتونُ: اللَّیِّنَةُ مِنَ الثّیابِ. الواحِدُ: شَتْنٌ. و رُوِيَ فِي الحَدیثِ في صِفَةِ النَّبيِّ -صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ [وَ آلِه] وَ سَلَّمَ- أَنَّهُ کانَ شَتْنَ الکَفِّ؛ بِالتّاءِ، و مَنْ رَواهُ بِالثّاءِ فَقَدْ صَحَّفَ.[۵]

شتون: جامه‌ی نرم. و مفرد آن، شتن است. و در حدیث توصیف پیغمبر(صلی الله علیه و آله) روایت شده که کف دست آن جناب، شتن بود، با تاء، و کسی که آن را با ثاء روایت کرده، در ضبط لفظ حدیث اشتباه کرده است.

ولی سایر محدّثین و شرح‌نویسان احادیث و اهل لغت با ثاء ضبط کرده‌اند، بلکه سخن نویسنده‌ی المحیط را غریب دانسته‌اند.[۶]

شیخ صدوق بعد از نقل متن کامل حدیث در کتاب معانی الاخبار، می‌فرماید: از ابی‌احمد، حسن‌بن عبد‌الله‌بن سعید عسکری تفسیر این حدیث را پرسیدم. ... تا آن‌جا که در شرح شثن الکفّین می‌گوید: یعنی کف دست‌های مبارک آن حضرت، خشن و زبر بود. و عرب، در مردان، زبری کف دست را می‌ستاید و در زنان نرمی کف دست را.[۷]

امّا ابن‌اثیر جزری در النّهایة می‌گوید: یعنی کف دست مبارکش مایل بود به زبری و کوتاهی. و بعضی گفته‌اند «شثن الکفّین» کسی است که زبری در انگشتانش است بدون کوتاهی. و این، در مردان پسندیده است. زیرا این‌گونه بودن برای گرفتن اشیا بهتر است (که نیازِ کاری مردان است و به آنان در کار کمک می‌کند). ولی این صفت در زنان ناپسند است.[۸]

مؤیّد کلام اوست آن‌چه درباره‌ی شمایل حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده که کف دست آن جناب نیز زبر بود. شیخ مفید در ارشاد روایت کرده که وقتی آن حضرت برای جنگ با اهل بصره از مدینه بیرون آمد، وارد ربذه شد و آخرین حاجیان در آن‌جا ملحق شدند و جمع شدند که کلام آن جناب را بشنوند... تا آن‌جا که گوید: ابن‌عبّاس در خیمه‌ی آن حضرت به ایشان عرض کرد: آیا اجازه می‌دهی که من سخن بگویم؛ اگر نیک باشد، از جانب شما باشد وگرنه از طرف من؟

فرمود: نه؛ خود سخن می‌گویم.

ابن‌عبّاس گوید: آن‌گاه دست مبارک را بر سینه‌ی من گذاشت، «وَ کانَ شَثْنَ الکَفَّینِ، فَآلَمَني.» یعنی: کف دست‌های مبارک چون زبر بود، مرا به درد آورد.[۹]

در این‌جا تنها با ثاء بودن نسخه قابل پذیرش است؛ زیرا نرمی دست، موجب ایجاد درد نمی‌شود.

شیخ صدوق هم‌چنین در کمال الدّین روایت کرده است از یعقوب‌بن منقوش که گفت: خدمت ابی‌محمّد، حسن‌بن علی(علیه السلام) رسیدم و آن حضرت بر سکّوی دَرِ خانه نشسته بود و سمت راستش اتاقی بود که پرده بر آن آویخته بود.

گفتم: ای سیّد من! صاحب این امر کیست؟

فرمود: پرده را بلند کن.

پس پرده را بالا زدم؛ پسری پنج ساله به سوی ما بیرون آمد. ... آن‌گاه شمایل آن جناب را ذکر کرده و یکی از آنها «شثن الکفّین» است که در نسخه‌ها با ثاء ضبط شده است.[۱۰] و مجلسی در بحارالانوار تفسیر به زبری نموده است.[۱۱]


نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّف‌یافتگان

  1. جب شیث مخفّف جُبّ شیث نبیّ الله است؛ چاهی در آن‌جاست که به آن پیغمبر(علیه السلام) نسبت می‌دهند. (مؤلّف محترم)
  2. ابن‌رازى، جعفربن احمدبن على (یا علی‌بن احمد) قمى، محدّث و فقیه شیعه در قرن چهارم است. اصالت او از قم، امّا ساکن ری بوده است و هم‌عصر شیخ صدوق.
  3. جامع الأحادیث / 266 و 267. (برخی آثار به جای مانده از ابن‌رازی، جعفربن احمد قمی، هم‌چون جامع الأحادیث، کتاب الغایات و کتاب المسلسلات در یک جلد و با عنوان اصلی جامع الأحادیث به چاپ رسیده است.)
  4. بنگرید به: الغارات 1 /96 و 97؛ الأمالی (للطّوسی) / 341؛ بحارالأنوار 16 / 194 و 147. الطّبقات الکبری 1 / 315؛ شرح السّنّة (للبغوی) 16 / 221؛ تاریخ دمشق 3 / 254.
  5. المحیط فی اللّغة 7 / 307.
  6. ن.ک: بحارالأنوار 16 / 165.
  7. معانی الأخبار / 84 - 87.
  8. النّهایة 2 / 444.
  9. الإرشاد 1 / 247 و 248؛ بحارالأنوار 32 / 113 و 114.
  10. کمال الدّین 2 / 407.
  11. بحارالأنوار 52 / 25.