محمّد بن علی علوی (دعای علوی مصری)
تشرفات و ملاقات ها - محمّد بن علی علوی (دعای علوی مصری)
سیّد جلیل، علیّبن طاووس در مهج الدّعوات از کتب بعضی قدما نقل فرموده که او روایت نموده از ابیعلی، احمدبن محمّدبن الحسین، و اسحاقبن جعفربن محمّد علوی عُرَیضی، در حرّان که گفت: محمّدبن علی علوی حسینی که ساکن مصر بود، برای من نقل کرد و گفت: مشکلی بزرگ و اندوهی سخت از طرف والی مصر، مرا فرو گرفت. پس، از او بر جان خود ترسیدم و نزد احمدبن طولون نیز از من بدگویی کرده بودند.
به قصد حجّ، از مصر خارج شدم. آنگاه از حجاز به سوی عراق رفتم و عازم مرقد مولای خود، ابیعبدالله حسینبن علی(علیه السلام) شدم تا از حمله و غلبهی آنکه میترسم، به ایشان و قبر منوّرش پناه برم. پس پانزده روز در کربلا ماندم و شب و روز دعا و زاری میکردم.
پس صاحبامر زمانه و ولیّ خداوند رحمن، برای من نمایان شد و من در بین خواب و بیداری بودم.
پس به من فرمود: حسین(علیه السلام) به تو میگوید: ای پسر من! از فلانی ترسیدی؟
گفتم: آری؛ قصد کشتن مرا دارد. پس به سَرور خود پناه آوردم و از تصمیم عظیمی که فلانی برای من دارد به او شکایت آوردم.
فرمود: چرا خداوند و پروردگار خودت و پدرانت را با دعاهای پیامبران گذشته نخواندی؟ که آنان در سختی بودند و خداوند بلا را از ایشان برطرف نمود.
گفتم: با چه دعایی او را بخوانم؟
فرمود: شب جمعه، غسل کن و نماز شب بگزار. وقتی به سجدهی شکر رفتی، این دعا را بخوان در حالی که زانوی خود را بر زمین چسبانده باشی.
پس دعایی را برای من قرائت نمود.
علوی میگوید: آن جناب پنج شب پی در پی، در همان ساعات نزد من میآمد و من بین خواب و بیداری بودم، پس آن کلام و دعا را بر من تکرار مینمود تا آنکه حفظ شدم. و تشریففرماییاش در شب جمعه قطع شد.
پس غسل کردم، جامهی خود را تعویض کردم، خود را خوشبو نمودم و نماز شب به جای آوردم. پس به سجدهی شکر رفتم و به زانو درافتادم و خداوند -عزّوجل- را با آن دعا خواندم.
آن حضرت، شب شنبه نزد من آمد و فرمود: ای محمّد! دعای تو مستجاب شد و دشمن تو با پایان یافتن دعایت کشته شد در حضور همان کسی که از تو نزدش بدگویی کرده بود.
صبح با سرور خود وداع کردم و به سمت مصر خارج شدم. هنگامی که در مسیر مصر، به اردن رسیدم، مردی از همسایگان مؤمن خود در مصر را دیدم، او به من خبر داد که احمدبن طولون، دشمن مرا گرفته و دستور زندانی کردنش را داده است، پس وقتی صبح شد، سرش را از پشت بریده بودند. و گفت که این رخداد در شب جمعه بود. پس دستور داد که او را در نیل انداختند. و خویشان و برادران شیعهام به من خبر دادند که آنگونه که به اطّلاع ایشان رسیده، کشته شدن او بعد از پایان دعای من بود؛ همان طور که مولایم(علیه السلام) به من خبر داد.[۱]
سیّدابنطاووس این قصّه را به سند دیگر از ابوالحسن علیّبن حَمّاد مصری با اندکی تفاوت نقل نموده و آخر آن چنین است: مقداری از مسیر را طی کرده بودم که ناگاه نامهبر فرزندان خود را دیدم که نامههای آنان را به همراه داشت با این مضمون: آن مردی که تو از او فرار کردی، عدّهای را جمع کرد و سفرهی پذیرایی برایشان مهیّا نمود، پس آنان خوردند و آشامیدند و متفرّق شدند، ولی او و غلامانش همان جا خوابیدند. صبح شد و از او حرکتی احساس نشد. پس لحاف را از روی او برداشتند و دیدند سرش را از پشت بریدهاند و خونش جاری است. ...[۲]
آنگاه سیّدابنطاووس دعا را نقل نموده و پس از آن از علیّبن حمّاد نقل کرده که گفت: من این دعا را از ابوالحسن علی علوی عریضی گرفتم و بر من شرط کرد که آن را به هیچ اهل سنّتی ندهم و آن را در اختیار کسی نگذارم مگر آنکه از مذهبش آگاه باشم و بدانم که او از دوستان آل محمّد(علیهم السلام) است.
این دعا در دست من بود و خودم و برادرانم آن را میخواندیم. تا آنکه یکی از قضات اهواز در بصره نزد من آمد. او از اهل سنّت بود و نیکیهایی به من کرده بود و بر گردن من حق داشت و من نیز در اهواز به او نیاز داشتم و در خانهی او اقامت میکردم.
پس سلطان او را دستگیر کرده بود و از او تعهّد کتبی گرفته بود که بیست هزار درهم بپردازد. دلم برای او سوخت، ترحّم نمودم و این دعا را به او دادم. دعا را خواند. هفته به پایان نرسیده، بدون اینکه او اقدامی کرده باشد، سلطان حکم آزاد بودنش را صادر کرد و از مبلغ تعهّد نیز چیزی از او نگرفت و او را با احترام به شهر خود بازگرداند. من هم تا اُبُلّه[۳] او را مشایعت کردم و به بصره برگشتم.
چند روز بعد، دعا را میخواستم، امّا آن را نیافتم. تمام کتابهای خود را گشتم، اثری از آن ندیدم. پس دعا را از ابیمختار حسینی درخواست کردم که نزد او هم نسخهای از آن بود، او نیز در کتب خود نیافت.
پس تا بیست سال، پیوسته در کتابهای خود به دنبال دعا بودم ولی آن را نیافتم و دانستم که این عقوبتی از جانب خداوند -عزّوجل- است برای آنکه دعا را به کسی از اهل سنّت دادم.
بعد از بیست سال، آن را در میان کتب خود یافتم در حالی که بیشمار دفعه آنها را وارسی کرده بودم. پس سوگند یاد کردم که آن را ندهم مگر به کسی که از دین او اطمینان پیدا کنم که معتقد به ولایت آل محمّد(علیهم السلام) است، بعد از آنکه از او عهد بگیرم که آن را ندهد مگر به کسی که شایستگی دارد.[۴]
مؤلّف گوید: چون دعا طولانی، و از شیوهی نگارش این کتاب خارج، و در بسیاری از کتب دعا در دسترس بود،[۵] به همین خاطر متن آن را نقل نکردم.
پوشیده نماند که مدرک اصلی این دعا که به دعای علوی مصری معروف است، کتاب مهج الدّعوات سیّدابنطاووس است و قبل از آن در کتاب دعایی دیده نشده و با این عبارت آغاز میشود: «رَبِّ مَنْ ذَا الَّذي دَعاكَ فَلَمْتُجِبْهُ وَ مَنْ ذَا الَّذي سَأَلَكَ فَلَمْتُعْطِهِ... .»
لکن در رسالهی ملحقات مصباح کفعمی که معروف است و در ضمیمهی اکثر نسخههای مصباح وجود دارد و مؤلّفش نامشخّص است، این مضمون آمده:
دعایی است بلندمرتبه برای دفع شرّ دشمنان و قصّهای غریب و شگفت و طولانی دارد که اینجا گنجایش شرح آن را ندارد. و کوتاه سخن آنکه دعایی است برای آنچه ذکر شد. و استناد آن به سوی سیّد اوصیا و امام اتقیا، امیرالمؤمنین علیّبن ابیطالب(علیه السلام) صحیح است و نیز برای کسی که آن را تجربه نموده، اثرگذار بودنش ثابت است.
پس از آن آدابی ذکر نموده که قبل از شروع دعا باید انجام داد که شامل خواندن سورههایی از قرآن و برخی آیات و دعاهاست. پس از آن گوید: پس با فروتنی و افتادگی و زاری، و دلی نرم و نیّتی راستین، دعا را شروع کن.[۶]
امّا پس از جستوجو و بررسی، تاکنون معلوم نشده است که مستند و مأخذ مؤلّف، برای آن نسبت و این آداب چیست و کجاست؟ و الله تعالی العالم.
نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّفیافتگان
- ↑ مهج الدّعوات / 279 و 280؛ بحارالأنوار 51 / 307 و 308.
- ↑ مهج الدّعوات / 280 و 281؛ بحارالأنوار 92 / 266 و 267.
- ↑ شهری کهن در ساحل دجله، و نزدیکی بصره بوده که امروزه جزئی از شهر بصره قرار گرفته است.
- ↑ مهج الدّعوات / 293 و 294؛ بحارالأنوار 92 / 278 و 279.
- ↑ مهج الدّعوات / 281 - 293؛ بحارالأنوار 92 / 267 و 279؛ البلد الأمین / 393 - 402.
- ↑ ملحقات مصباح کفعمی، نسخهی خطّی (کتابت 1061ق) / برگهی 370. (کتابخانهی آیتالله بروجردی «مسجد اعظم»)