حسن بن مُثله جمکرانی: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''مسجد جمکران''' شیخ فاضل، حسنبن محمّدبن حسن قمی، معاصر صدوق در کتاب تاریخ قم، از کتاب مونس الحزین فی معرفة الحّق و الیقین، نوشتهی شیخ صدوق، ابیجعفر محمّدبن بابویه قمی<ref>آنچه امروزه در اختیار ماست، تنها بخشی از ترجمهی کتاب تاریخ قم...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
= [[:رده:تشرفات و ملاقات ها|تشرفات و ملاقات ها]] - حسن بن مُثله جمکرانی = | |||
'''مسجد جمکران''' | '''مسجد جمکران''' | ||
خط ۷۳: | خط ۷۴: | ||
مؤلّف گوید: عالم جلیل، آقامحمّدعلی کرمانشاهی مختصر این قصّه را در حواشی خود بر کتاب نقد الرّجال، نوشتهی میرمصطفی تفرشی، در باب حَسَن، از نسخهی عربی تاریخ قم نقل کرده است. تاریخ قصّه، هم در نسخهی فارسی، هم در نقل کرمانشاهی از نسخهی عربی، ثلاث و تسعین، یعنی نود و سه بعد از دویست آمده است. امّا ظاهراً اشتباهی برای ناسخ رخ داده و اصل صحیح، سبعین بوده که به معنی هفتاد است؛ زیرا وفات شیخ صدوق پیش از نود، بوده است.<ref>مؤلّف محترم در کتاب حاضر، همانطور که در متن مشاهده شد، در ابتدای حکایت، قسمت اوّل تاریخ را ذکر ننموده و تنها به عدد «ثلاث و تسعین» (93) اشاره داشتند. ولی در جنّة المأوی / 54، «ثلاث و تسعین و ثلاثمائة» (393) مرقوم فرمودند. در اینجا امّا «بعد از دویست» نوشته ولی در ادامه با مقایسه کردن با تاریخ فوت شیخ صدوق (381ق)، احتمال اشتباه ناسخ را مطرح نمودند. از این جهت، به نظر میرسد «بعد از سیصد» صحیح باشد. امّا اگر با توجّه به تصریح مؤلّف محترم به نقل عین عبارت فارسی در اینجا و بازگرداندن مجدّد به عربی در جنّة المأوی، بتوان فرض کرد «ثلاثمائة» سهو قلم مبارک ایشان و منشأ ذهنی مقایسه با تاریخ فوت شیخ صدوق بوده است، در این صورت اشکالاتی که از جهت این تاریخ، در مورد حکایت مسجد جمکران طرح شده، به کلّی کنار گذاشته میشود. البتّه لزوم بررسی امکان وقوع این رخداد در سال 293 و سازگاری آن با شرایط دوران غیبت صغری در جای خود باقی خواهد بود.</ref> | مؤلّف گوید: عالم جلیل، آقامحمّدعلی کرمانشاهی مختصر این قصّه را در حواشی خود بر کتاب نقد الرّجال، نوشتهی میرمصطفی تفرشی، در باب حَسَن، از نسخهی عربی تاریخ قم نقل کرده است. تاریخ قصّه، هم در نسخهی فارسی، هم در نقل کرمانشاهی از نسخهی عربی، ثلاث و تسعین، یعنی نود و سه بعد از دویست آمده است. امّا ظاهراً اشتباهی برای ناسخ رخ داده و اصل صحیح، سبعین بوده که به معنی هفتاد است؛ زیرا وفات شیخ صدوق پیش از نود، بوده است.<ref>مؤلّف محترم در کتاب حاضر، همانطور که در متن مشاهده شد، در ابتدای حکایت، قسمت اوّل تاریخ را ذکر ننموده و تنها به عدد «ثلاث و تسعین» (93) اشاره داشتند. ولی در جنّة المأوی / 54، «ثلاث و تسعین و ثلاثمائة» (393) مرقوم فرمودند. در اینجا امّا «بعد از دویست» نوشته ولی در ادامه با مقایسه کردن با تاریخ فوت شیخ صدوق (381ق)، احتمال اشتباه ناسخ را مطرح نمودند. از این جهت، به نظر میرسد «بعد از سیصد» صحیح باشد. امّا اگر با توجّه به تصریح مؤلّف محترم به نقل عین عبارت فارسی در اینجا و بازگرداندن مجدّد به عربی در جنّة المأوی، بتوان فرض کرد «ثلاثمائة» سهو قلم مبارک ایشان و منشأ ذهنی مقایسه با تاریخ فوت شیخ صدوق بوده است، در این صورت اشکالاتی که از جهت این تاریخ، در مورد حکایت مسجد جمکران طرح شده، به کلّی کنار گذاشته میشود. البتّه لزوم بررسی امکان وقوع این رخداد در سال 293 و سازگاری آن با شرایط دوران غیبت صغری در جای خود باقی خواهد بود.</ref> | ||
----نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّفیافتگان | ----نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّفیافتگان | ||
<references /> | |||
[[رده:تشرفات و ملاقات ها]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۹:۳۳
تشرفات و ملاقات ها - حسن بن مُثله جمکرانی
مسجد جمکران
شیخ فاضل، حسنبن محمّدبن حسن قمی، معاصر صدوق در کتاب تاریخ قم، از کتاب مونس الحزین فی معرفة الحّق و الیقین، نوشتهی شیخ صدوق، ابیجعفر محمّدبن بابویه قمی[۱] با این عبارت نقل کرده است:
باب بنای مسجد جمکران از قول حضرت امام محمد مهدی، علیه صلوات اللّه الرّحمن
سبب بنای مسجد مقّدس جمکران و عمارت آن به قول امام(علیه السلام) این بوده است که شیخ عفیف صالح، حسنبن مُثله جمکرانی -رحمة الله علیه- میگوید:
من شب سهشنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سنه ثلاث و تسعین[۲] در سرای خود خفته بودم که ناگاه جماعتی مردم به درِ سرای من آمدند. نصفی از شب گذشته مرا بیدار کردند و گفتند: برخیز! و طلب امام محمد مهدی، صاحب الزّمان -صلوات الله علیه- را اجابت کن که تو را میخواند.
حسن گفت: من برخاستم، به هم برآمدم و آماده شدم. گفتم: بگذارید تا پیراهن بپوشم.
آواز آمد از در سرای که «هو ماکان قمیصك.» پیراهن به بر مکن که از تو نیست!
دست فرا کردم و سراویل خود را برگرفتم. آواز آمد: «لیس ذلك منك؛ فخذ سراویلك.» یعنی آن سراویل که برگرفتی از تو نیست، از آن خود برگیر!
آن را انداختم و از خود برگرفتم و درپوشیدم و طلب کلید درِ سرای کردم.
آواز آمد: «الباب مفتوح.»
چون به درِ سرای آمدم، جماعتی از بزرگان را دیدم. سلام کردم. جواب دادند و ترحیب کردند.[۳] مرا بیاوردند تا بدان جایگاه که اکنون مسجد است.
چون نیک بنگریدم، تختی دیدم نهاده و فرشی نیکو بر آن تخت گسترده و بالشهای نیکو نهاده و جوانی سی ساله بر آن تخت، تکیه بر چهار بالش کرده و پیری پیش او نشسته و کتابی در دست گرفته و بر آن جوان میخوانَد و فزون از شصت مرد بر این زمین، برگرد او نماز میکنند. بعضی جامههای سفید و بعضی جامههای سبز داشتند. و آن پیر، حضرت خضر(علیه السلام) بود.
پس آن پیر مرا نشاند و حضرت امام(علیه السلام) مرا به نام خود خواند و گفت: «برو و حسن مسلم را بگو که تو چند سال است که عمارت این زمین میکنی و میکاری و ما خراب میکنیم. و پنج سال است که زراعت میکنی و امسال دیگر باره از سر گرفتی و عمارتش میکنی. رخصت نیست که تو در این زمین، دیگر باره زراعت کنی. باید هر انتفاع که از این زمین برگرفتهای، رد کنی تا بدین موضع، مسجد بنا کنند.
و بگو این حسن مسلم را که این زمین شریفی است و خدای تعالی این زمین را از زمینهای دیگر برگزیده است و شریف کرده و تو با زمین خود گرفتی! و دو پسر جوان، خداوند -عزّوجل- از تو باز سِتَد و تو تنبیه نشدی. و اگر نه چنین کنی، آزار وی به تو رسد، آنچه تو آگاه نباشی.»
حسن مثله گفت: یا سیّدی و مولای! مرا در این، نشانی باید که جماعت، سخنِ بینشان و حجّت نشنوند و قول مرا مصدَّق ندارند.
گفت: «انّا سنعلم هناك.» علامت ما اینجا بکنیم تا تصدیق قول تو باشد. تو برو رسالت ما بگذار.
به نزدیک سیّدابوالحسن رو و بگو تا برخیزد و بیاید و آن مرد را حاضر کند و انتفاع چند ساله که گرفته است، از او طلب کند و بستاند و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند. و باقی وجوه از رَهَق[۴] به ناحیهی اردهال که ملک ماست، بیاورد و مسجد را تمام کند. و یک نیمهی رهق را وقف کردیم بر این مسجد که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد بکنند.
مردم را بگو تا رغبت بکنند بدین موضع و عزیز دارند و چهار رکعت نماز اینجا بگزارند:
دو رکعت تحیّت مسجد؛ در هر رکعتی یک بار الحمد و هفت بار«قل هو الله أحد» و تسبیح رکوع و سجود، هفت بار بگویند.
و دو رکعت نماز امام صاحب الزّمان(علیه السلام) بگزارند به این نَسَق:[۵] چون فاتحه خواند، به ﴿إیّاكَ نَعْبُدُ وَ إیّاكَ نَسْتَعینُ﴾ رسد، صد بار بگوید. و بعد از آن فاتحه را تا آخر بخواند. و در رکعت دوم نیز به همین طریق بگزارد. و تسبیح در رکوع و سجود، هفت بار بگوید. و چون نماز تمام کرده باشد، تهلیل بگوید و تسبیح فاطمه زهرا(علیها السلام). و چون از تسبیح فارغ شود، سر به سجده نهد و صد بار صلوات بر پیغمبر و آلش -صلوات الله علیهم- بفرستد.
و این نقل از لفظ مبارک امام(علیه السلام) است که «فَمَنْ صَلّاهُما، فَکَأَنَّما صَلّیٰ فِي الْبَیْتِ الْعَتیقِ.» یعنی: هر که این دو رکعت نماز بگزارد، همچنین باشد که دو رکعت نماز در کعبه گزارده باشد.
حسن مثله جمکرانی گفت: من چون این سخن بشنیدم، گفتم با خویشتن که گویا آن موضع است که تو میپنداری، انّما هذا المسجد للامام صاحب الزّمان(علیه السلام) و اشاره بدان جوان کردم که در چهار بالش نشسته بود.
پس، آن جوان به من اشارت کرد که «برو!» من بیامدم.
چون پارهای راه بیامدم، دیگر باره مرا باز خواندند و گفتند: «بزی در گلهی جعفر کاشانی راعی است؛ باید آن بز را بخری، اگر مردم دِه بها نهند، بخر و اگر نه، تو از خاصّهی خود بدهی و آن بز را بیاوری و بدین موضع بکشی فردا شب.
آنگاه روز هیجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران و کسی که علّتی[۶] داشته باشد سخت، انفاق کنی؛ که حقّ تعالی همه را شفا دهد. و بز، ابلق[۷] و مویهای بسیار دارد و هفت علامت دارد: سه بر جانبی و چهار بر جانبی، کالدّراهم، سیاه و سفید همچون دِرَمها.»
پس رفتم. پس مرا دیگر بار بازگردانید و گفت: «هفتاد روز یا هفت روز ما اینجاییم؛ اگر بر هفت روز حمل کنی، دلیل کند بر شب قدر که بیست و سوم است. و اگر بر هفتاد حمل کنی، شب بیست و پنجم ذی القعدة الحرام بود و روز بزرگوار است.»
پس حسن مثله گفت: من بیامدم و تا خانه آمدم و همه شب در اندیشه بودم تا صبح اثر کرد. فرض[۸] بگزاردم و نزدیک علیبن منذر آمدم و آن احوال با وی بگفتم. او با من بیامد. رفتم بدان جایگاه که مرا شب برده بودند. پس گفت: بالله! نشان و علامتی که امام(علیه السلام) مرا گفت، یکی این است که زنجیرها و میخها اینجا ظاهر است.
پس به نزدیک سیّدابوالحسن الرّضا شدیم. چون به درِ سرای وی برسیدیم، خدم و حشم وی را دیدیم که مرا گفتند: از سحرگاه سیّدابوالحسن در انتظار تو است. تو از جمکرانی؟
گفتم: بلی.
من در حال، به درون رفتم و سلام و خدمت کردم. جواب نیکو داد و اعزاز کرد و مرا به تمکین نشاند و پیش از آنکه من حدیث کنم، مرا گفت: ای حسن مثله! من خفته بودم. در خواب، شخصی مرا گفت: «حسن مثله نام مردی از جمکران، پیش تو آید بامداد، باید که آنچه گوید سخن او را مصدَّق داری و بر قول او اعتماد کنی که سخن او سخن ماست؛ باید که قول او را ردّ نگردانی.» از خواب بیدار شدم. تا این ساعت منتظر تو بودم.
حسن مثله، احوال را به شرح با وی بگفت. در حال بفرمود تا اسبها را زین برنهادند و بیرون آوردند و سوار شدند. چون به نزدیک ده رسیدند، جعفر راعی، گله را بر کنار راه داشت. حسن مثله در میان گله رفت. و آن بز، از پس همه گوسفندان میآمد. پیش حسن مثله دوید و او آن بز را برگرفت که بها به وی دهد و بز را بیاورد.
جعفر راعی سوگند یاد کرد که من هرگز این بز را ندیدهام و در گلهی من نبوده است، الّا امروز که میبینم. و هرچند که میخواهم که این بز را بگیرم، میسّر نمیشود و اکنون که پیش شما آمد.
پس بز را همچنانکه سیّد فرموده بود در آن جایگاه آوردند و بکشتند و سیّد ابوالحسن الرّضا بدین موضع آمدند و حسن مسلم را حاضر کردند و انتفاع از او بستدند و وجوه رَهَق را بیاوردند و مسجد جمکران را به چوب بپوشانیدند. و سیّدابوالحسن الرّضا زنجیرها و میخ ها را به قم برد و در سرای خود گذاشت. همه بیماران و صاحب علّتان میرفتند و خود را در زنجیر میمالیدند، خدای تعالی شفای عاجل میداد و خوش میشدند.
ابوالحسن محمّدبن حیدر گوید: به استفاضه شنیدم: «سیّدابوالحسن الرّضا مدفون است در موسویان به شهر قم و بعد از آن، فرزند از آن وی را بیماری نازل شد و وی در خانه شد و سر صندوق را برداشتند، زنجیر و میخها را نیافتند.» این است مختصری از احوال آن موضع شریف که شرح داده شد.
مؤلّف گوید: عالم جلیل، آقامحمّدعلی کرمانشاهی مختصر این قصّه را در حواشی خود بر کتاب نقد الرّجال، نوشتهی میرمصطفی تفرشی، در باب حَسَن، از نسخهی عربی تاریخ قم نقل کرده است. تاریخ قصّه، هم در نسخهی فارسی، هم در نقل کرمانشاهی از نسخهی عربی، ثلاث و تسعین، یعنی نود و سه بعد از دویست آمده است. امّا ظاهراً اشتباهی برای ناسخ رخ داده و اصل صحیح، سبعین بوده که به معنی هفتاد است؛ زیرا وفات شیخ صدوق پیش از نود، بوده است.[۹]
نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّفیافتگان
- ↑ آنچه امروزه در اختیار ماست، تنها بخشی از ترجمهی کتاب تاریخ قم است؛ نه اصل عربی آن موجود است و نه ترجمهای کامل از آن. ماجرای بنای مسجد جمکران در این بخش باقیمانده موجود نیست. مؤلّف محترم نیز -همان طور که در اثر دیگر خود، جنّة المأوی / 59 اشاره نمودند- از نقلی فارسی در آثار سیّدنعمتالله جزایری بهرهمند بودهاند. مقالات و پژوهشهای مختلفی پیرامون کتاب تاریخ قم و کتاب مونس الحزین و انتساب آن به شیخ صدوق، و حکایت مسجد جمکران منتشر شده و در دسترس علاقهمندان است.
- ↑ مؤلّف محترم در پایان حکایت دربارهی این تاریخ توضیحی ارائه کردهاند.
- ↑ یعنی مرحبا گفتند. (مؤلّف محترم) ترحیب: خوشآمد گفتن.
- ↑ نام روستایی است در شهرستان کاشان امروزی، که حدود بیست کیلومتر با مشهد اردهال فاصله دارد. مؤلّف محترم نیز توضیحی کوتاه در پایان این بخش ارائه نمودهاند.
- ↑ شیوه.
- ↑ بیماری.
- ↑ دو رنگ؛ سیاه و سفید.
- ↑ نماز واجب.
- ↑ مؤلّف محترم در کتاب حاضر، همانطور که در متن مشاهده شد، در ابتدای حکایت، قسمت اوّل تاریخ را ذکر ننموده و تنها به عدد «ثلاث و تسعین» (93) اشاره داشتند. ولی در جنّة المأوی / 54، «ثلاث و تسعین و ثلاثمائة» (393) مرقوم فرمودند. در اینجا امّا «بعد از دویست» نوشته ولی در ادامه با مقایسه کردن با تاریخ فوت شیخ صدوق (381ق)، احتمال اشتباه ناسخ را مطرح نمودند. از این جهت، به نظر میرسد «بعد از سیصد» صحیح باشد. امّا اگر با توجّه به تصریح مؤلّف محترم به نقل عین عبارت فارسی در اینجا و بازگرداندن مجدّد به عربی در جنّة المأوی، بتوان فرض کرد «ثلاثمائة» سهو قلم مبارک ایشان و منشأ ذهنی مقایسه با تاریخ فوت شیخ صدوق بوده است، در این صورت اشکالاتی که از جهت این تاریخ، در مورد حکایت مسجد جمکران طرح شده، به کلّی کنار گذاشته میشود. البتّه لزوم بررسی امکان وقوع این رخداد در سال 293 و سازگاری آن با شرایط دوران غیبت صغری در جای خود باقی خواهد بود.