پیرمرد رخت‌شو

از ویکی‌مهدی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ اکتبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۸:۰۳ توسط Vafa (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «= تشرفات و ملاقات ها - پیرمرد رخت‌شو = شیخ جلیل و امیر زاهد، وَرّام‌بن ابی‌فِراس، در آخر جلّد دوم کتاب تنبیه الخاطر فرموده: سیّد شریف، ابوالحسن علیّ‌بن ابراهیم عُرَیضی علوی حسینی برای من نقل کرد و گفت: علیّ‌بن علیّ‌...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

تشرفات و ملاقات ها - پیرمرد رخت‌شو

شیخ جلیل و امیر زاهد، وَرّام‌بن ابی‌فِراس، در آخر جلّد دوم کتاب تنبیه الخاطر فرموده: سیّد شریف، ابوالحسن علیّ‌بن ابراهیم عُرَیضی علوی حسینی برای من نقل کرد و گفت: علیّ‌بن علیّ‌بن نما برای من حکایت کرد و گفت: ابومحمّد حسن‌بن علیّ‌بن حمزه اَقْساسی در خانه‌ی شریف، علیّ‌بن جعفر‌بن علی مدائنی علوی روایت نمود و گفت:

پیرمردی رخت‌شو در کوفه بود که به زهد شناخته‌شده، و در زمره‌ی عزلت‌گیرندگان درآمده و (از امور دنیا) برای عبادت گسسته بود و از آثار صالحین پیروی می‌کرد.

پس اتّفاق افتاد که روزی در مجلس پدرم بودم و این پیرمرد با او سخن می‌گفت و پدرم به او توجّه داشت.

پیرمرد گفت: شبی در مسجد جُعفی بودم -که مسجدی قدیمی در پشت کوفه است. نیمه شب فرا رسیده بود. من برای گوشه‌نشینی و عبادت به تنهایی آن‌جا بودم. ناگاه دیدم سه نفر می‌آیند و وارد مسجد شدند. وقتی به وسط فضای مسجد رسیدند، یکی از ایشان نشست و به طرف راست و چپ زمین دست کشید، پس آب نمایان شد و به جوشش درآمد. او با آن آب وضوی کاملی گرفت. آن‌گاه به دو شخص دیگر برای وضو گرفتن اشاره فرمود. آنان نیز وضو گرفتند. آن‌گاه جلو ایستاد و به امامت، با آن دو نماز گزارد.

من نیز با اقتدا به او، با ایشان به جماعت نماز خواندم. هنگامی که سلام داد و نماز را به پایان رساند، حال او مرا به شگفت آورد و جوشیدن آب به دست او را بزرگ شمردم.

از یکی از آن دو نفر که سمت راست من بود درباره‌ی آن مرد سؤال کردم و گفتم: او کیست؟

گفت: صاحب الامر است، فرزند حسن(علیه السلام).

نزدیک آن جناب رفتم و دست‌های مبارکش را بوسیدم و به آن جناب گفتم: ای پسر رسول‌خدا! درباره‌ی شریف عمر‌بن حمزه چه می‌فرمایید؟ آیا او بر حقّ است؟

فرمود: نه! و چه بسا هدایت بیابد، جز آن‌که او نخواهد مُرد تا این‌که مرا ببیند.

اقساسی گوید: ما این روایت را از آن شیخ، تازه و طُرفه شمردیم. پس زمانی طولانی گذشت و شریف عُمَر، وفات کرد و خبری از دیدار او با آن جناب منتشر نشد. پس هنگامی که با آن پیرمرد زاهد ملاقات کردم، حکایتی را که ذکر کرده بود به خاطرش آوردم و مثل کسی که مطلب او را ردّ کند گفتم: آیا تو نبودی که گفتی این شریف عمر نمی‌میرد تا این‌که صاحب الامر(علیه السلام) را -که به او اشاره نموده بودی- ببیند؟

به من گفت: تو از کجا دانستی که او آن جناب را ندیده است؟!

پس از این، با شریف ابوالمناقب، فرزند شریف عمر‌بن حمزه ملاقات نمودم و صحبت درباره‌ی پدر او را به میان آوردم. پس گفت:

شبی نزد پدرم بودیم و او در بیماری وفاتش بود، نیرویش را از دست داده و می‌ترسیدم از دنیا برود، و درها بسته بود. ناگاه شخصی بر ما وارد شد که از او ترسیدیم و از ورودش به شگفت آمده، امّا غفلت کردیم که از او سؤال کنیم. پس کنار پدرم نشست و آهسته با او سخن می‌گفت و پدرم می‌گریست.

آن‌گاه برخاست. وقتی از دیدگان ما پنهان شد، پدرم خود را به سختی انداخت و گفت: مرا بنشانید.

او را نشاندیم. چشم‌های خود را باز کرد و گفت: آن شخص که نزد من بود کجاست؟

گفتیم: از همان جا که آمد، بیرون رفت.

گفت: او را بیابید.

به دنبال او رفتیم، پس درها را بسته دیدیم و اثری از او نیافتیم. نزد پدرم برگشتیم و به او خبر دادیم که آن شخص را نیافتیم. آن‌گاه ما از او درباره‌ی آن شخص پرسیدیم.

گفت: این صاحب الامر(علیه السلام) بود.

پدرم به حالت سنگینی بیماری‌اش برگشت و از هوش رفت.[۱]

مؤلّف گوید: ابومحمّد، حسن‌بن حمزه اقساسی، معروف به عزّالدّین اقساسی، از بزرگان سادات و شرفا و علما و ادبای کوفه و شاعر ماهری بود. ناصربالله عبّاسی او را نقیب سادات قرار داده بود.

او همان کسی است که وقتی با مستنصربالله عبّاسی به زیارت جناب سلمان رفتند، مستنصر به او گفت: «غالیان شیعه به دروغ می‌گویند که علیّ‌بن ابی‌طالب(علیه السلام) در یک شب از مدینه تا مداین سیر نمود و سلمان را غسل داد و در همان شب به مدینه بازگشت.» در جواب او، این ابیات را خواند:

أَنْکَرْتَ لَیْلَةً إذْ صارَ الوَصيُّ إلیٰ           أَرْضِ المَدائِنِ لما أَنَّ لَها طَلَباً

وَ غَسَّلَ الطُّهْرَ سَلْماناً وَ عادَ إلیٰ            عِراضِ یَثْرِبَ وَ الإصْباحُ ما وَجَبا

وَ قُلْتَ ذٰلِكَ مِنْ قَوْلِ الغُلاةِ وَ ما              ذَنْبُ الغُلاةِ إذا لَمْ‌یورِدوا کَذِبا

فَآصِفُ قَبْلَ رَدِّ الطَّرْفِ مِنْ سَبَأٍ              بِعَرْشِ بِلْقیسَ وافیٰ یَخْرِقُ الحُجُبا

فَأَنْتَ في آصِفَ لَمْ تَغْلُ فیهِ بَلیٰ              في حَیْدَرٍ أَنَا غالٍ إنَّ ذا عَجَبا

إنْ کانَ أَحْمَدُ خَیْرَ المُرْسَلینَ فَذا             خَیْرُ الوَصیّینَ أَوْ کُلُّ الحَدیثِ هَبا[۲]

امّا مسجد جُعفی، از مساجد مبارک و معروف کوفه بوده است و حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن‌جا چهار رکعت نماز گزارد، تسبیح حضرت زهرا(علیها السلام) را فرستاد و مناجاتی طولانی داشت که متن آن در کتب مزار موجود است[۳] و در صحیفه‌ی ثانیه‌ی علویّه نیز ذکر نمودم.  ولی امروزه از آن مسجد اثری نیست.

نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّف‌یافتگان

  1. مجموعة ورّام (تنبیه الخواطر) 2 / 303 - 305.
  2. مضمون ترجمه‌ی ابیات: «تو انکار کردی که وصیّ پیامبر در یک شب به سرزمین مداین رفته باشد به خاطر درخواستی که مداین از او داشت. و سلمان پاک را غسل داد و قبل از صبح به مدینه بازگشت. و این مطلب را گفته‌ی غالیان دانستی. گناه غالیان چیست وقتی دروغی نگفته‌اند؟! آصف که قبل از چشم بر هم زدن تخت بلقیس را از سبا آورد، پرده‌ها(ی شبهه) را پاره کرد. تو در مورد آصف غلو ننمودی؛ آری؛ من درباره‌ی حیدر غلو می‌کنم! این به راستی شگفت است. اگر احمد(صلی الله علیه و آله) بهترینِ پیامبران است، این (علی(علیه السلام) نیز) بهترین اوصیاست؛ یا این‌که تمام روایات تباه است.» برای آگاهی بیشتر نسبت به این شعر و سراینده‌ی آن، بنگرید به: الغدیر 5 / 14 - 16.
  3. المزار الکبیر / 149 - 153؛ بحارالأنوار 97 / 449 - 451.