مجلسی اوّل
تشرفات و ملاقات ها - مجلسی اوّل
حکایت دیگری که در کلام علّامه شیخ ابوالحسن شریف به آن اشاره شد، ماجرای تشرّف عالم ربّانی، آخوند ملّامحمّدتقی مجلسی است. ظاهراً منظور ایشان حکایتی است که آن مرحوم در جلد چهارم شرح کتاب من لایحضره الفقیه در ضمن احوال متوکّلبن عمیر، راوی صحیفهی کاملهی سجّادیّه، ذکر نموده است. مجلسی اوّل گوید:
در اوایل بلوغ خواهان و جویای خشنودی خداوند بودم و برای به دست آوردن رضای الهی تلاش میکردم و جز با یاد او آرامش نمییافتم. تا آنکه بین بیداری و خواب دیدم که صاحب الزّمان(علیه السلام) در مسجد جامع قدیم اصفهان، نزدیک درِ «طنبی» -محلّ تدریسِ کنونیِ من- ایستادهاند.
پس به آن حضرت سلام کردم و خواستم پای مبارکش را ببوسم، ولی ایشان نگذاشت چنین کنم و مرا گرفت. پس دست مبارکش را بوسیدم و مسائلی را که برایم دشوار شده بود از آن حضرت پرسیدم.
یکی از آنها این بود که من در نماز خود دچار وسواس بودم و معتقد بودم نمازم آنگونه نیست که از من خواستهاند و مشغول به قضا نمودن نمازهایم بودم و نماز شب برایم امکانپذیر نبود. و در این باره از استادم، شیخ بهایی(رحمه الله) پرسیدم و او گفت که یک نماز ظهر و عصر و مغرب به قصد قضا و نماز شب بهجایآور. و من چنین میکردم.
پس، از حجّت(علیه السلام) پرسیدم که من نماز شب بخوانم؟
فرمود: نماز شب بخوان و مانند آن نماز ساختگی که میخواندی انجام مده.
و... مسائل دیگری که به یاد ندارم.
آنگاه گفتم: ای مولای من! رسیدن به خدمت حضرت شما، همیشه برای من دستیافتنی نیست، پس کتابی به من عطا فرما که همیشه به آن عمل کنم.
آن حضرت فرمود: من کتابی را برای تو به مولانا محمّد تاج عطا کردم.
من در خواب او را میشناختم.
پس فرمود: برو و آن کتاب را از او بگیر.
من از آن درِ مسجد که روبهروی حضرت بود، به سمت «دار بطّیخ» -که محلّهای از اصفهان است- بیرون رفتم.
وقتی به آن شخص رسیدم و مرا دید، گفت: تو را صاحب الزّمان(علیه السلام) نزد من فرستاده است؟
گفتم: آری.
پس او کتابی قدیمی از بغل خود بیرون آورد. آن را باز کردم و دیدم کتاب دعایی است. آن را بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم و از نزد او به سوی حضرت صاحب(علیه السلام) روانه شدم.
در همین حال از خواب بیدار شدم و آن کتاب همراه من نبود. پس به خاطر از دست دادن آن کتاب شروع کردم به زاری و گریه و ناله تا طلوع فجر.
نماز صبح و تعقیبات را به پایان رساندم و در دلم چنین افتاده بود که مولانا محمّد، همان شیخ بهایی است و اینکه حضرت او را تاج نامیدند به دلیل نامآور بودن او در بین علماست.
وقتی که به محلّ درس او که کنار مسجد جامع بود، رفتم، او را دیدم که مشغول مقابلهی صحیفهی کامله با سیّد صالح، امیرذوالفقار گلپایگانی است. پس ساعتی نشستم، تا کار او به پایان رسید. و ظاهراً ایشان دست اندر کار سند صحیفه بودند، امّا به سبب اندوهی که مرا در بر گرفته بود، متوجّه سخنان ایشان نمیشدم و میگریستم. آنگاه نزد شیخ رفتم و گریهکنان خواب خود را به او گفتم.
شیخ گفت: تو را بشارت باد به علوم الهی و معارف یقینی و تمام آنچه همیشه میخواستی.
و بیشتر صحبت من با شیخ پیرامون تصوّف[۱] بود و شیخ به آن گرایش داشت. پس دلم آرام نگرفت و با گریه و تفکّر بیرون رفتم. تا آنکه به دلم افتاد که به همان سمتی بروم که در خواب به آنجا رفته بودم.
وقتی به محلّهی دار بطّیخ رسیدم، مرد صالحی را دیدم که اسمش آقا حسن، و لقبش تاج بود.
هنگامی که به او رسیدم و سلام کردم، گفت: ای فلانی! هر طلبهای که از کتابهای وقفیِ نزد من میگیرد، به شروط وقف عمل نمیکند، امّا تو به آن عمل میکنی. بیا و این کتابها را ببین و هر کدام را میخواهی بردار!
پس با او به کتابخانهاش رفتم. اوّلین کتابی که به من داد، همان کتابی بود که در خواب دیده بودم [و آن کتاب، صحیفهی سجّادیّه بود]. پس با صدای بلند شروع به گریستن نمودم و گفتم: برای من کافی است.
و در خاطر ندارم که خواب را برای او نقل نمودم یا نه.
پس نزد شیخ بهایی آمدم و شروع کردم به مقابلهی این نسخه با نسخهی او که جدّ پدر او از روی نسخهی شهید نوشته بود، و شهید(رحمه الله) نسخهی خود را از روی نسخهی عمیدالرّؤسا[۲] و ابنسَکون[۳] نوشته بود و با نسخهی ابنادریس -بدون واسطه یا به یک واسطه- مقابله کرده بود. و نسخهای که حضرت صاحب الامر(علیه السلام) به من عطا فرمود، از روی خطّ شهید نوشته شده بود و کاملاً با نسخهی شیخ مطابق بود، حتّی در مورد نسخههایی که در حاشیه نوشته شده بود.
بعد از آنکه مقابله تمام شد، مردم شروع کردند به مقابله کردن نزد من. و به برکت عطای حجّت(علیه السلام) صحیفهی کامله در همهی شهرها، مانند آفتاب در هر خانهای پرتو افکند، به خصوص در اصفهان. زیرا بیشتر مردم صحیفههای متعدّد دارند. و اکثر آنان درستکار و اهل دعا شدند و بسیاری نیز مستجاب الدّعوه.
و این آثار معجزهای است از حضرت صاحب(علیه السلام). و امّا آنچه خداوند به سبب صحیفه به من عطا فرمود، برایم غیر قابل شمارش است.[۴]
مؤلّف گوید: علّامه مجلسی(رحمه الله) در بحارالانوار متن اجازهی روایت برای صحیفهی کامله را از پدر خود ذکر مینماید. مجلسی اوّل در این اجازه چنین گوید:
من صحیفهی کامله را -که ملقّب به زبور آل محمّد(علیهم السلام) و انجیل اهلبیت(علیهم السلام) و دعای کامل است- با سندهای بسیار و طریقهای مختلف روایت میکنم. یکی از آنها نقلی است که من به شیوهی «مُناوله»[۵] از مولای ما صاحب الزّمان و خلیفة الرّحمن(علیه السلام) در خوابی طولانی روایت میکنم.[۶]
نسخههای صحیفهی سجّادیّه
مخفی نماند که نسخههای صحیفهی کامله از نظر ترتیب و مقدار و کلمات، اختلاف بسیاری دارند، ولی سه نسخه شهرت بیشتری دارند:
یکی نسخهی متداول مشهور که سلسلهی نقل آن به نسخهی مجلسی اوّل و شیخ بهایی میرسد و مطابق است با نسخهی صاحب کرامات، شمسالدّین، محمّدبن علی جُباعی، جدّ شیخ بهایی، به ترتیبی که گذشت و در حکایت آینده نیز اشارهای به ایشان خواهد شد.
دوم، نسخهی شیخ فقیه، ابوالحسن محمّدبن احمدبن علیّبن حسنبن شاذان، معروف به ابنشاذان است. وی معاصر شیخ مفید، و صاحب کتاب ایضاح دفائن النّواصب است که در آن صد منقبت جمعآوری نموده و به مائة منقبة مشهور است.
سوم، نسخهی ابوعلی، حسنبن ابیالحسن محمّدبن اسماعیلبن محمّدبن اشناس بزّاز است. وی صاحب کتاب عمل ذیالحجّة، معاصر شیخ طوسی، بلکه از اساتید اوست.
غیر از این سه نسخه، نسخههای دیگری نیز هست با سندهای مختلف که جناب فاضل میرزاعبدالله اصفهانی در اوّل صحیفهی ثالثه به آنها اشاره نموده -و همانطور که در دیباچهی نسخهی صحیفه نیز آمده- مینویسد که بیست و یک دعا از اصل، افتاده است که اکثر آنها در سایر نسخ، موجود است و در صحیفهی ثالثه گردآوری شده؛ هر که خواهان است، به آن رجوع نماید.
نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّفیافتگان
- ↑ در پاورقی روضة المتّقین تذکّر داده شده است که منظور جناب مجلسی از تصوّف، تصوّف اصطلاحی نیست؛ بلکه همانگونه که در جای دیگر از همین کتاب (14 / 410) بیان نموده، مراد او توجّهی در نهایت کمال به خداوند است.
- ↑ ابومنصور، رضیّالدّین، هبةاللهبن حامد، معروف به عمیدالرّؤسا (609ق) فقیه و ادیب شیعی است.
- ↑ ابوالحسن، علیّبن محمّد حلّی، معروف به ابنسکون (606ق) فقیه و لغتشناس شیعی است.
- ↑ روضة المتّقین 14 / 419 - 422.
- ↑ یکی از انواع نقل حدیثِ روای از استاد است که در آن، استاد، کتاب حدیث را در اختیار راوی قرار میدهد.
- ↑ بحارالأنوار 107 / 63.