شیخ قاسم

از ویکی‌مهدی
نسخهٔ تاریخ ‏۴ دسامبر ۲۰۲۵، ساعت ۲۰:۰۰ توسط Vafa (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «= تشرفات و ملاقات ها - شیخ قاسم = نیز در همان کتاب می‌نویسد: مردی از اهل ایمان از هم‌وطنان ما، به نام شیخ قاسم، که بسیار به حج می‌رفت، برای من حکایت نمود و گفت: روزی از راه رفتن خسته شدم و زیر درختی خوابیدم. خواب من طول کش...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

تشرفات و ملاقات ها - شیخ قاسم

نیز در همان کتاب می‌نویسد: مردی از اهل ایمان از هم‌وطنان ما، به نام شیخ قاسم، که بسیار به حج می‌رفت، برای من حکایت نمود و گفت:

روزی از راه رفتن خسته شدم و زیر درختی خوابیدم. خواب من طول کشید و حاجی‌ها از آن‌جا رفتند و از من بسیار دور شدند. هنگامی که بیدار شدم، از وقت فهمیدم که خوابم طول کشیده و حاجی‌ها از من دور شدند. و نمی‌دانستم به کدام طرف بروم. پس به یک سمت روانه شدم و به آواز بلند فریاد می‌زدم: «یا اباصالح!» و با این ندا، صاحب‌الامر(علیه السلام) را قصد می‌کردم؛ چنان‌که ابن‌طاووس در کتاب امان ذکر کرده، در شمار آن‌چه هنگام گم نمودن راه گفته می‌شود.[۱]

پس در همین حال که فریاد می‌زدم، ناگاه کسی را در هیئت عرب‌های بادیه دیدم که بر ناقه‌ای سوار است.

هنگامی که مرا دید، به من فرمود: تو از حاجی‌ها جا مانده‌ای؟

گفتم: آری.

فرمود: پشت سر من سوار شو تا تو را به آنان برسانم.

پشت سر او سوار شدم و ساعتی نگذشت که به قافله رسیدیم.

وقتی نزدیک شدیم، به من فرمود: فرود آی و به دنبال کار خویش برو.

به او گفتم: تشنگی مرا آزار داده است.

پس، از زین شتر خود مشکی آب بیرون آورد و مرا از آن سیراب نمود. به خداوند سوگند که لذیذترین و گواراترین آبی بود که آشامیدم.

آن‌گاه رفتم تا به حاجی‌ها رسیدم و به سمت او توجّه کردم امّا ندیدمش. و نه پیش از آن و نه بعد از آن او را ندیده بودم و ندیدم تا آن‌که بازگشتیم.[۲]

مؤلّف گوید: در باب نهم، شرحی مربوط به این حکایت و امثال آن خواهد آمد، که باید آن را ملاحظه نمود.


نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّف‌یافتگان

  1. الأمان / 121.
  2. ر.ک: جنّة المأوی / 135 (حکایت 53).