ابوالحسین بن ابیالبغل (دعای فرج)
تشرفات و ملاقات ها - ابوالحسین بن ابیالبغل (دعای فرج)
سیّدرضیّالدّین، علیّبن طاووس در کتاب فرج المهموم، و علّامه مجلسی در بحارالانوار از کتاب دلائل الامامة شیخ ابیجعفر، محمّدبن جریر طبری نقل کردند که او گفت:
ابوجعفر، محمّدبن هارونبن موسی التَّلَّعُکْبَری گفت: ابوالحسینبن ابیالبغل کاتب چنین حکایت کرد:
از جانب ابومنصوربن صالحان کاری را بر عهده گرفتم و جریانی بین من و او پیش آمد که باعث شد خود را پنهان کنم. پس او به دنبال من میگشت. مدّتی پنهان و هراسان بودم. آنگاه شب جمعه عازم حرم کاظمین(علیهما السلام) شدم و تصمیم گرفتم که شب را برای دعا و درخواست از درگاه الهی، آنجا بمانم.
شبی بارانی بود و باد میوزید. از ابیجعفر قیّم خواهش نمودم که درهای روضهی منوّره را ببندد و سعی کند که آن موضع شریف خالی باشد تا برای دعا و راز و نیازی که میخواستم، خلوت کنم و از ورود کسانی که از آنان ایمن نبودم و از روبهرو شدن با آنها میترسیدم، در امان باشم. پس همین کار را کرد و درها را بست.
شب به نیمه رسیده بود و آن قدر باد وزید و باران آمد که رفتوآمد مردم را از آنجا قطع نمود. و من ماندم و دعا میکردم و زیارت مینمودم و نماز میگزاردم. در همین حال بودم که ناگاه از سمت مولایم، موسی(علیه السلام) صدای پایی شنیدم و مردی را دیدم که زیارت میکند. پس بر آدم و پیامبران اولوا العزم(علیهم السلام) آنگاه بر ائمّه(علیهم السلام) یکی پس از دیگری سلام داد تا به صاحب الزّمان(علیه السلام) رسید، پس او را ذکر نکرد.
از این کار او تعجّب کردم و پیش خود گفتم: شاید فراموش کرده یا نمیشناسد یا مذهب این مرد چنین است.
وقتی زیارتش تمام شد، دو رکعت نماز بهجاآورد. آنگاه به سمت مرقد مولای ما، امام جواد(علیه السلام) رو کرد و با همان سلامها زیارت کرد و دو رکعت نماز گزارد.
من از او میترسیدم؛ زیرا او را نمیشناختم. و او را چنین دیدم که مرد جوان کاملی است و جامهای سفید بر تن، و عِمامهای که یک طرف آن را زیر چانه انداخته، بر سر دارد و ردایی بر دوش انداخته بود.
پس فرمود: ای ابوالحسینبن ابیالبغل! چرا دعای فرج نمیخوانی؟
گفتم: آن کدام دعاست ای سیّد من؟
فرمود: «دو رکعت نماز میگزاری و میگویی:
یا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمیلَ، وَ سَتَرَ الْقَبیحَ! یا مَنْ لَمْیُؤاخِذْ بِالْجَریرَةِ وَ لَمْیَهْتِكِ السِّتْرَ! یا عَظیمَ الْمَنِّ! یا کَریمَ الصَّفْحِ! یا حَسَنَ التَّجاوُزِ! یا واسِعَ الْمَغْفِرَةِ! یا باسِطَ الْیَدَیْنِ بِالرَّحْمَةِ! یا مُنْتَهىٰ کُلِّ نَجْوىٰ! وَ یا غایَةَ کُلِّ شَکْوىٰ! یا عَوْنَ کُلِّ مُسْتَعینٍ! یا مُبْتَدِئاً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها! یا رَبّاهْ! -عَشْرَ مَرّاتٍ- یا غایَةَ رَغْبَتاهْ! -عَشْرَ مَرّاتٍ-[۱] أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هٰذِهِ الْأَسْماءِ وَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ(علیهم السلام) إلّا ما کَشَفْتَ کَرْبي وَ نَفَّسْتَ هَمّي وَ فَرَّجْتَ غَمّي[۲] وَ أَصْلَحْتَ حَالي.
ای که زیبایی را آشکار ساختی و زشتی را پوشاندی! ای که بازخواست گناه نکردی و پرده(ی عیبپوشی را) کنار نزدی! ای که احسانت بزرگ و چشمپوشیات بزرگوارانه و گذشت کردنت نیکو و آمرزشت گسترده و دو دستت به رحمت، باز است! ای سرانجام هر زمزمه و ای نهایت هر شکایت! ای یاور هر مددخواه! ای آغازگر نعمتها قبل از لیاقت دریافت آنها! ای پروردگارم -ده بار- ای نهایت آرزویم -ده بار- به حقّ این نامها و به حقّ محمّد و خاندان پاک او(علیهم السلام) از تو میخواهم که اندوه و دلمشغولی و غم مرا برطرف کنی و حالم را به سامان آوری.
بعد از این هر چه خواستی دعا کن و حاجت خود را بطلب.
آنگاه روی راست خود را بر زمین میگذاری و صد مرتبه در سجود خود میگویی:
یا مُحَمَّدُ یا عَليُّ! یا عَليُّ یا مُحَمَّدُ! اِکْفیاني فَإنَّکُما کافیايَ، وَ انْصُراني فَإنَّکُما ناصِراي.
و روی چپ خود را بر زمین میگذاری و صد مرتبه میگویی: «أَدْرِکْني!» و آن را بسیار تکرار میکنی. و میگویی: «اَلْغَوْثَ! اَلْغَوْثَ! اَلْغَوْثَ!» تا اینکه نفست تمام شود و سر خود را بر میداری.
پس به درستی که خدای تعالی به کرم خود حاجت تو را برآورده میسازد -ان شاء الله تعالی.»
هنگامی که مشغول نماز و دعا شدم، او بیرون رفت. وقتی نماز و دعایم تمام شد، به سمت ابیجعفر قیّم بیرون رفتم که از او دربارهی این مرد بپرسم که چگونه وارد شد. پس دیدم درها بسته و به حالت خود باقی و قفل است. تعجّب کردم و گفتم شاید دری در اینجا هست که من نمیدانم. پس ابیجعفر قیّم را بیدار کردم و او از اتاق روغنچراغها به نزد من آمد.
دربارهی آن مرد و چگونگی ورودش پرسیدم.
گفت: درها قفل است؛ چنانکه میبینی. من آنها را باز نکردم.
پس قصّه را برای او حکایت کردم.
گفت: این مولای ما صاحب الزّمان(علیه السلام) است. و من آن جناب را در چنین شبی هنگام خالی شدن روضهی منوّره از مردم، بارها مشاهده نمودم.
به خاطر آنچه از دست داده بودم افسوس خوردم. و نزدیک طلوع فجر خارج شدم و به مخفیگاهم در کرخ رفتم. هنوز ساعتی از آفتاب نگذشته بود که اطرافیان ابنصالحان جویای ملاقات من شدند و از دوستانم دربارهی من سؤال میکردند و اماننامهای از وزیر و رقعهای به خطّ او همراه ایشان بود که هر زیبایی و خیری در آن بود.
با یکی از دوستان مورد اعتمادم نزد او حاضر شدم. پس برخاست و مرا در آغوش گرفت به گونهای که سابقه نداشت. پس گفت: حالت به جایی رسید که از من به صاحب الزّمان(علیه السلام) شکایت کنی؟!
گفتم: دعا و خواهشی از جانب من بود.
گفت: وای بر تو! دیشب -یعنی شب جمعه- در خواب، مولای خود، صاحب الزّمان(علیه السلام) را دیدم که مرا به هر نیکی امر کرد و به شکل ترسناکی به من درشتی نمود.
گفتم: لا اله الّا الله، شهادت میدهم که ایشان حقّ هستند و منتهای حقّ. شب گذشته مولای خود را در بیداری دیدم و به من چنین و چنان فرمود. و آنچه را در مشهد شریف دیده بودم، شرح دادم.
پس تعجّب کرد و کارهای نیک بزرگی در این باب برای من به انجام رساند و از جانب او به برکت مولایمان صاحب الزّمان(علیه السلام) به چیزهایی که گمانش را هم نمیکردم، رسیدم.[۳]
نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّفیافتگان
- ↑ دلائل الإمامة و بحار 92 / 200: «یا رَبّاهْ- عَشْرَ مَرّاتٍ- یا سَیِّداهْ- عَشْرَ مَرّاتٍ- یا مَوْلَیاهْ- عَشْرَ مَرّاتٍ- یا غایَتاهْ- عَشْرَ مَرّاتٍ- یا مُنْتَهىٰ رَغْبَتاهْ- عَشْرَ مَرّاتٍ-». فرج المهموم / 246: «یا رَبّاهْ -عَشْرَ مَرّاتٍ- یا مُنْتَهىٰ غایَةِ رَغْبَتاهْ -عَشْرَ مَرّاتٍ-».
- ↑ برخی نسخ: عنّی.
- ↑ دلائل الإمامة / 551 - 553؛ فرج المهموم / 245 - 247؛ بحارالأنوار 88 / 349 - 351؛ 92 / 200 و 201؛ 51 / 304 و 305.