مُعَمَّر‌ بن غوث سِنْبِسی

از ویکی‌مهدی

تشرفات و ملاقات ها - مُعَمَّر‌ بن غوث سِنْبِسی

دو مجموعه‌ی نفیس نزد حقیر است که تمام هر دو به خطّ عالم جلیل، شمس‌الدّین، محمّد‌بن علیّ‌بن حسن جُباعی، جدّ شیخ بهایی است. او کسی است که مجلسی اوّل و ثانی و سیّدنعمت‌الله جزایری و شیخ بهایی و... بیشتر اوقات از او با وصف «صاحب کرامات و مقامات» یاد می‌کنند. و هر دو مجموعه از خطّ شهید اوّل نقل شده و در بر دارنده‌ی‌ رساله‌های گوناگون در زمینه‌ی اخبار و اشعار و حکایات سودمند است.

از یکی از این دو مجموعه که خطّ شیخ بهایی در چند جای آن دیده می‌شود، ذیل حکایت چهل و نهم، قصّه‌ی درّ منقوش را نقل کردیم. و در دیگری، این حکایت را نقل فرموده است:

«سیّدتاج‌الدّین، محمّد‌بن مُعَیّه حسنی -احسن الله الیه- فرمود: پدرم، قاسم‌بن حسین‌بن معیّه حسنی -تجاوز الله عن سیّئاته- برای من نقل نمود که مُعَمَّر‌بن غوث سِنْبِسی دو مرتبه به حلّه آمد. یکی از آنها در گذشته‌ی دور بوده که تاریخ دقیق آن را نمی‌دانم. و دیگری، دو سال پیش از فتح بغداد بوده است.[۱]

پدرم گفت: من در آن هنگام، هشت سال داشتم. معمّربن غوث در منزل فقیه، مفیدالدّین‌بن جَهْم اقامت نمود و مردم به دیدار او می‌رفتند. دایی من نیز به ملاقات او رفت و من که طفلی هشت ساله بودم همراه او بودم و معمّر را دیدم که شیخی بلند قد بود و (از نظر ظاهر) جزو میان‌سالان محسوب می‌شد، ساق دست او مانند چوبی بود که جز پوست و استخوان چیزی نداشت و بر اسبان نجیب سوار می‌شد. وی چند روزی در حلّه ماند. او می‌گفت که یکی از غلامان امام ابی‌محمّد حسن‌بن علی عسکری(علیه السلام) بوده و ولادت قائم(علیه السلام) را مشاهده کرده است.

پدرم گفت: بعد از رفتن او از حلّه، از شیخ مفیدالدّین‌بن جهم شنیدم می‌گفت که او خبری سرّی به من داد که الآن نمی‎‌توانیم آن را پخش کنیم. و می‌گفتند که او به شیخ خبر داده بود که پادشاهی بنی‌عبّاس از بین خواهد رفت. وقتی دو سال یا نزدیک دو سال از این واقعه گذشت، بغداد سقوط کرد و مستعصم کشته شد و حکومت بنی‌عبّاس منقرض شد. فَسُبْحانَ مَنْ لَهُ الدَّوامُ وَ البَقاءُ.

این را محمّد‌بن علی جباعی، روز سه‌شنبه، در ماه شعبان سال هشت‌صد و پنجاه و نه، از روی خطّ سیّدتاج‌الدّین نوشت.»

و چند سطر قبل از این حکایت، دو حدیث از معمّر مذکور، از خطّ سیّدتاج‌الدّین نقل نموده است:

حدیث اوّل: از معمّر‌بن غوث سنبسی، از ابی‌الحسن داعی[۲] بن نوفل سلمی که گفت: از رسول‌خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می‌فرمود: به درستی که خداوند خلقی را از رحمت خود و برای رحمت خود و به رحمت خود آفرید. و آنها کسانی‌اند که نیازهای مردم را برآورده می‌کنند. پس هر کس از شما می‌تواند جزو آنها شود، پس بشود.

حدیث دوم: از معمّر‌بن غوث سنبسی، از امام حسن‌بن علی عسکری(علیه السلام) که فرمود: خوش‌گمان باش حتّی به سنگی؛ که خداوند شرّ آن را در خودش می‌اندازد، پس تو بهره‌ات را از آن می‌گیری.

پس گفتم: ایّدک الله، حتّی به سنگی؟

فرمود: آیا تو حجرالاسود را نمی‌بینی؟!

این دو حدیث را محدّث عارف، شیخ ابن‌ابی‌جمهور اَحْسائی[۳] در اوّل کتاب عوالی اللّئالی به سند خود از شیخ فقها، محقّق صاحب شرائع، از شیخ مفیدالدّین‌بن جهم، از معمّر مذکور روایت کرده است.[۴]

مؤلّف گوید: در اخبار معمّرین که بعد از این اشاره‌ای اجمالی به اسامی ایشان خواهد شد، صحیح‌تر از این خبر دیده نمی‌شود، زیرا جلالت قدر جدّ شیخ بهایی معلوم شد.

امّا سیّدتاج‌الدّین، پس او عالم جلیل، قاضی معروف، سیّد نسب‌شناس، تاج‌الدّین، ابوعبد‌الله، محمّد‌بن قاسم است که عظمت شأن و بلندمرتبگی او، در کتب علما و اجازات نمایان است. شهید اوّل برای خود و برای دو فرزندش، محمّد و علی از او اجازه‌ی روایت گرفت. هم‌چنین برای دختر خود، «سِتّ المشایخ»[۵] که در سلسله‌ی روات و طرق اجازات قرار دارد نیز از او اجازه گرفت. شهید در آن مجموعه، مواعظی ظریف و زیبا از سیّدتاج‌الدّین نقل کرده است.

امّا پدر او، پس جلال‌الدّین، ابوجعفر، قاسم‌بن حسن‌بن محمّد‌بن حسن‌بن معیّة‌بن سعید دیباجی حسنی، فقیه فاضل و عالم جلیل است. او از شاگردان عمیدالرّؤسا، سیّد اجلّ، ابومنصور، هبةالله‌بن حامد‌بن احمد‌بن ایّوب حلّی، لغوی و ادیب کامل مشهور است. هم‌چنین در محضر شیخ علیّ‌بن محمّد‌بن محمّد‌بن علیّ‌بن محمّد‌بن محمّد‌بن سَکون، معروف به ابن‌سکون شاگردی نموده است. سیّدجلال‌الدّین معاصر علّامه حلّی است و صحیفه‌ی مبارکه را از عمیدالرّؤسا و ابن‌سکون روایت کرده، و آن دو نیز از سیّدبهاءالشّرف؛ همان‌طور که در ابتدای صحیفه آمده، و در جای خود پیرامون آن توضیح داده شده است.

امّا ابن‌جهم، پس او شیخ فقیه معروف، مفیدالدّین، محمّد‌بن جهم است.

علّامه حلّی نقل نموده است: هنگامی که خواجه نصیرالدّین در مجلس درس محقّق(رحمه الله) حاضر شد، در مورد شاگردانش سؤال کرد و گفت: کدام یک از ایشان در علم اصول دین و علم اصول فقه اعلم است؟

پس محقّق به پدرم، سدیدالدّین یوسف‌بن مطهّر، و به فقیه مذکور اشاره نمود و فرمود: در این جمع، این دو در علم کلام و اصول فقه اعلم‌اند.[۶]

و این که محقّق حلّی آن دو حدیث را از شاگردش مفیدالدّین، از معمّر، نقل کرده است، خود یکی از شواهد قطعی بر درستی روایت است؛ زیرا اگر محقّق یقین به صحّت انتساب این حدیث به امام حسن عسکری(علیه السلام)نداشت، هرگز آن را در زمان خود به یک واسطه از آن حضرت روایت نمی‌نمود در حالی که در این بین بیش از چهارصد سال فاصله است.

و تاکنون درباره‌ی معمّربن غوث اطّلاعی به دست نیامده که سبب طول عمرش چه بوده و کجا بوده است. در حال حاضر نیز شرح سیّدنعمت‌الله جزایری بر عوالی اللّئالی در دست‌رس نیست تا به آن مراجعه شود، که شاید ایشان مطلبی به دست آورده باشد.


نجم ثاقب - باب هفتم: حکایات تشرّف‌یافتگان

  1. حکومت بنی‌عبّاس با کشته شدن مستعصم در سال 656ق پایان یافته است. بر این اساس، زمان مورد نظر باید حدود سال 654ق باشد.
  2. هرچند خطّ مؤلّف در این‌جا به وضوح «داعی» خوانده می‌شود، امّا در مستدرک به صورت «راعی» به چاپ رسیده است. (مستدرک الوسائل 12 / 402)
  3. محمّدبن علیّ‌بن ابراهیم اَحسائی، معروف به ابن‌ابی‌جمهور (قرن نهم) محدّث و فقیه شیعی است. اَحساء منطقه‌ای پهناور در شرق شبه جزیره‌ی عربستان است. پیرامون شخصیّت او و گرایشش به عرفان نظرات گوناگونی مطرح است. مؤلّف محترم در خاتمه‌ی مستدرک (1 / 331 - 344) به او و مدح و توثیقش پرداخته است.
  4. عوالی اللّئالی 1 / 24 و 25؛ بحارالأنوار 72 / 197. (فقط حدیث دوم آمده است.)
  5. امّ‌علی، فاطمه عاملی، معروف به «ستّ المشایخ» (قرن هشتم و نهم) بانوی عالم و راوی حدیث است. پدرش، شهید اوّل، بانوان را در احکام به او ارجاع می‌داد.
  6. در ضمن اجازه‌ی کبیره‌ی علّامه برای بنی‌زهره: بحارالأنوار 104 / 65. (نقل مؤلّف محترم با تلخیص همراه است.)