باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

از ویکی‌مهدی

خورشید درخشان


جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت

کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد

وقت است که همچون مه تابان به درآیی

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی

تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو

بازآید و از کلبه احزان به درآیی۱


فیض کاشانی:

گر از روش حافظ و قرآن به در آئی

هر ره که روی باز پشیمان به در آئی‏

بردار سرودی ز کلامش طرب انگیز

شاید دمی از غصه هجران به در آئی

جان می‏ دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

--------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱. همه تشبیهات زیبا را حافظ در همین غزل کوتاه از محبوب موعود ، به زیبایی بیان کرده است:خورشید درخشان، نوگل خندان، ماه تابان، یوسف مه رو، و شب هجران؛ و بعد خروج از غیبت را به برآمدن خورشید در صبح، بیرون آمدن گل خندان از درون غنچه، برآمدن ماه در شب تیره، بیرون شدن یوسف از کلبه احزان که همگی اشاراتی زیبا و خواندنی و ماندنی است.