تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی

از ویکی‌مهدی

فرمانده و غلام


پیام دوست شنیدن سعادت است و سلامت

فدای خاک در دوست باد جان گرامی

بیا به شام غریبان و آب دیده من بین

به سان باده صافی در آبگینه شامی

بسی نماند که روز فراق یار سر آید

اگر چه روی چو ماهت ندیده‌ام به تمامی

امید هست که زودت به بخت نیک ببینم

تو شاد گشته به فرماندهی و من به غلامی۱


آذر بیگدلی:


اگر نه بوی تو آرد نسیم روضهٔ رضوان

نمی کند بمن تنگدل مشام مشامی

ستمکشان جهان، از جفای چرخ ستمگر؛

نمی شدند خلاص، ار نبود لطف تو حامی

تویی که، اسم تو بالای اسم جمله نویسم؛

به دفتری که نویسند ز اهل جود اسامی

نمیرسد به مقیمان آستان تو دستم

زهی رفیع جنابی، زهی بلند مقامی!

ازین کرم گذرد سال و ماه و روز و شب من

به خدمت تو سراسر، به مدحت تو تمامی


حکیم سبزواری:

ز اِشتیاق تو مُردم نه پیکی و نه پیامی

ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی

چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی

چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی

نشد نصیب نه سیب زنخ نه شربت لعلت

به شکّرین سخنی کن علاج تلخی کامی

به پاسبان حرم از ره ثواب بگوئید

که تا بکی بنشیند کبوتری لب بامی

خدای را سوی صیاد عرض حال بدارید

که چند مرغ اسیری بود به گوشهٔ دامی

چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی

فتد نظر به عنایت ز خواجه ای به غلامی

-----------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱.حافظ، چنان که در این ابیات مشخص است ، شادمان می شود اگر دوست مهربان و فرمانده جهان، او را به غلامی بپذیرد تا جان گرامی خویش را فدای او کند زیرا تنها اوست که حامی ستمکشان است و امیدواری می دهد که به زودی فراق یار تمام می شود و او می تواند محبوب را با یک دل سیر ببیند!