حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

از ویکی‌مهدی

حدیث عشق


نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی

گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی

تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت

به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی

بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را

ز لعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی۱


اوحدی:

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی

گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی

پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی

سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی


خواجوی کرمانی:

أَیا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی

بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی

چو مرغ در طیران آی و چون بر اوج نشستی

نزول ساز در آن خرّم آشیان که تو دانی

چنان مران که غباری بدو رسد ز گذارت

بدان طرف چو رسیدی چنان بران که تو دانی

چو جز تو هیچکس آنجا مجال قرب ندارد

برو بمنزل آن ماه مهربان که تو دانی

همان زمان که رسیدی بدان زمین که تو دیدی

سلام و بندگی ما بدان رسان که تو دانی

حکایت شب هجران و حال و روز جدائی

زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی

به نوک خامه ی مژگان تحیتی که نوشتم

بدو رسان و بگویش چنان بخوان که تو دانی


محتشم کاشانی:

رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی

زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی

چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت

بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی

پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد

حکایتی ز زبانم به آن زبان که تو دانی

اگر به خنده لب کامبخش خود نگشاید

ازو به گریه و زاری طلب کن آن که تو دانی

نشان خنده چو پیدا بود از آن لب نوشین

همان بخواه که گفتم به آن لسان که تو دانی

به جز صبا که برد محتشم چنین غزلی را

دلیر جانب آن سرو نکته‌دان که تو دانی!

-------------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱. نسیم صبح، باید پیام عشق و حدیث عشق عاشق مشتاق را به هر زبانی که می تواند، به محبوب برساند و بگوید که جان عاشق از این هجران و جدایی، به آخر رسیده است، با پیامی و سخنی روح فزا، او را زنده کن و حیات ببخش.