خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
خیال رویِ تو
خیالِ رویِ تو چون بُگذَرَد به گلشنِ چَشم
دل از پِیِ نظر آید به سویِ روزنِ چَشم۱
سزایِ تکیه گَهَت مَنظَری نمیبینم
منم ز عالم و این گوشهٔ مُعَیَّنِ چَشم
بیا که لَعل و گَُهَر در نثارِ مَقْدَمِ تو
ز گنجخانه دل میکشم به روزنِ چَشم
سَحَر سِرِشکِ رَوانم سرِ خرابی داشت
گَرَم نه خونِ جگر میگرفت دامنِ چَشم
نخست روز که دیدم رخِ تو دل میگفت
اگر رسَد خِلَلی، خونِ من به گردنِ چَشم
به بویِ مژدهٔ وصلِ تو تا سَحَر، شبِ دوش
به راهِ باد نهادم چراغِ روشنِ چَشم
---------
حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری
۱.هرگاه تو را ای محبوبم، در خیالم تصور می کنم، دلم به روزن چشم می آید تا تو را خوب تماشا کند! منظر دیگری جز خیال ندارم تا تو را تماشا کنم؛ اگر بیایی لعل و گهر از دل به چشم آرم و از طریق اشک نثار مقدم تو کنم؛ سحر نزدیک بود که خون جگر از دیده ببارم! تمام شب تا سحر را به خاطر مژده وصال تو، چراغ چشمم را روشن نگاه داشتم!