درد عشقی کشیده ام که مپرس
درد عشق
دردِ عشقی کشیدهام که مَپُرس
زهرِ هجری چشیدهام که مَپُرس
گشتهام در جهان و آخرِ کار
دلبری برگزیدهام که مپرس۱
آن چنان در هوایِ خاکِ دَرَش
میرود آبِ دیدهام که مپرس
من به گوشِ خود از دهانش دوش
سخنانی شنیدهام که مپرس
سویِ من لب چه میگَزی که مگوی
لبِ لعلی گَزیدهام که مپرس
بی تو در کلبهٔ گداییِ خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس
همچو حافظ غریب در رَهِ عشق
به مَقامی رسیدهام که مپرس
اسیر شهرستانی
گفتگویی شنیده ام که مپرس
نگهی واکشیده ام که مپرس
در محبت ز آه بی تأثیر
اثری باز دیده ام که مپرس
--------------
حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری
۱.آری، دلبری برگزیده ام که مَپُرس! یعنی سوال مکن که در پاسخش متحیرم! در وصف آن دلبر، در رنجی که از دوریش برده ام؛ در درد عشق و زهر هجری که کشیده ام؛ از انتخاب بهینه ای که کرده ام؛ درمقامی که به آن رسیده ام...که همه این ها گفتنی نیست و نتوانم شرح شان دهم.من از آن دلبر موعود سخنانی شنیده ام که مپرس، چون نمی توانم بیان کنم و باید لب از افشای اسرار ببندم...