سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

از ویکی‌مهدی

حضرتِ دوست


سرِ ارادتِ ما و آستانِ حضرت دوست

که هر چه بر سرِ ما می‌رود ارادتِ اوست

نظیرِ دوست ندیدم اگر چه از مَه و مِهر

نهادم آینه‌ها در مقابلِ رخِ دوست

صبا ز حالِ دلِ تنگِ ما چه شرح دهد؟

که چون شِکَنجِ ورق‌هایِ غنچه تو بر توست

مگر تو شانه زدی زلفِ عنبرافشان را؟

که باد غالیه‌سا گشت و خاک عنبربوست

نثارِ رویِ تو هر برگِ گل که در چمن است

فدای قَدِّ تو هر سروبُن که بر لبِ جوست۱

زبانِ ناطقه در وصفِ شوق نالان است

چه جای کِلکِ بریده زبانِ بیهُده گوست؟

رخِ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت

چرا که حالِ نکو در قَفایِ فالِ نکوست


حکیم نزاری:

صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

نه عقل ماند و نه هوش و نه مغز ماند و نه پوست


سلمان ساوجی:

درون، ز غیر بپرداز و ساز، خلوت دوست

که اوست، مغز حقیقت، برون از همه پوست

دویی میان تو و دوست هم ز توست، ار نی

به اتفاق دو عالم یکی است، با آن دوست

برای دیدن رویش مگرد، گرد جهان

که او نشسته، چو آیینه، با تو رو باروست

مشو، به نقش و نگار جمال او، قانع

که حسن طلعت آن گل، چو غنچه تو بر توست


جهان ملک خاتون:

فراغتی است مرا از جهان و هرچه در اوست

چه باک دارم از اندیشه‌های دشمن و دوست

مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند

غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست

چو پاک دامنی آفتاب مشهورست

چه باک اگر شب تاریک در مقابل اوست

-------------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱.ای به فدای سرو خرامان محبوب موعود ، همه سروها که در جویبار جهان هستند و نثار او ، همه برگ ها که بر شاخسارانند .سر ارادت ما بر آن آستان است که از ماه و خورشید، دل می برد و صبا از شمیم عطر او معطر و عنبرآسا شده است.حافظ آینه را مقابل او می نهد که زیبائی دو برابر شود؛ وقتی آن جمال زیبا در خیال آید، مراد دل حاصل شود زیرا نیت و تفأل جز به جمال دل آرای او نیست.