سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

از ویکی‌مهدی

آتش دل


سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت

تنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداخت

جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت۱

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل شمع

دوش بر من ز سر مِهر، چو پروانه بسوخت

آشنایی نه غریب است، که دلسوز من است

چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت

ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت


امیر علیشیر نوایی:

دل چو پروانه ز شمع رخ جانانه بسوخت

وه چه پروانه که از شعله او خانه بسوخت

موی خال تو بران شعله عارض عجب است

نشود سبز چو هر گه به زمین دانه بسوخت

عشق در سینه ام افتاد کزان سوخت دلم

آتش افتاد به ویرانه که دیوانه بسوخت

شوق در هجر نشد دفع و به دل آتش زد

شمع را شب بنشاندند و ازان خانه بسوخت

------------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱.غزلی سراسر عشق به دلبر جانانه که سینه عاشق را از سوز هجر و غم جانانه، به آتش کشیده و خانه و کاشانه را سوزانده است؛ این آتش مهر رخ جانانه چنان است که دل شمع را هم به درد آورده و از روی محبت چون پر پروانه در این آتش، سوخته است؛ و نیز  دل بیگانه نیز بر من آتش گرفته از هجران، سوخته است؛ بیا ای محبوب موعود که چون بیایی، خرقه را به شکرانه دیدار، خواهم سوخت!