مرا امید وصال تو زنده می دارد

از ویکی‌مهدی

امید وصال


هزار دشمنم اَر می‌کنند قصدِ هلاک

گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

مرا امیدِ وِصالِ تو زنده می‌دارد

و گر نه هر دَمَم از هجرِ توست بیمِ هلاک

نَفَس نَفَس اگر از باد نَشنوم بویش

زمان زمان چو گل از غم کُنَم گریبان چاک

رَوَد به خواب دو چشم از خیالِ تو ؟ هیهات

بُوَد صبور دل اندر فِراقِ تو؟ حاشاک

اگر تو زخم زَنی بِهْ که دیگری مَرهم

و گر تو زَهر دهی بِهْ که دیگری تریاک

تو را چُنان که تویی هر نظر کجا بیند

به قَدرِ دانشِ خود هر کسی کند اِدراک

به چَشمِ خَلق، عزیزِ جهان شود حافظ

که بر درِ تو نَهَد رویِ مَسکَنَت بر خاک۱


عراقی:

بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک

درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک!

به لطف صید کنی صدهزار دل هر دم

ولی نگاه نداری تو خود دل غمناک

کدام دل که به خون در نمی‌کشد دامن؟

کدام جان که نکرد از غمت گریبان چاک؟

کنون اگر نرسی، کی رسی به فریادم؟

مرا که جان به لب آمد کجا برم تریاک؟

دلم که آینه‌ای شد، چرا نمی‌تابد

درو رخ تو؟ همانا که نیست آینه پاک

چو آفتاب به هر ذره می‌نماید رخ

ولیک چشم عراقی نمی‌کند ادراک!

------------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱. عشق حافظ به موعود، اشعار او را حماسی می کند؛ این اشتیاق در قالب این ابیات حماسی، شور دلدادگی و انتظار را به نمایش می گزارد:هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک/ گرم تو دوستی، از دشمنان ندارم باک...مرا امید وصال تو زنده می دارد...زمان زمان چو گل از غم کُنَم گریبان چاک/رَوَد به خواب دو چشم از خیالِ تو ؟ هیهات...و حاضر است هر تنبیهی را که محبوب به واسطه قصورها و تقصیرها بر او روا می دارد، تحمل کند:اگر تو زخم زَنی بِهْ که دیگری مَرهم...و می گوید اگر آینه وجودم، عکس رخ ترا منعکس نمی کند، به خاطر آن است که آینه ام پاک و شفاف نیست...و در آخر می گوید اگر خاکسار کوی تو شوم و روی مسکنت بر خاک درگاهت گزارم، در چشم مردم، عزیز می شوم به خاطر علاقه ای که مردم  به تو دارند...