کار چراغ خلوتیان باز در گرفت

از ویکی‌مهدی

چراغ خلوتیان


ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت

وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت

آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت

وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت

زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب

گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت

بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود

عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت

چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت

زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست۱

کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت

حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت؟

تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت


اسیری لاهیجی:

تا یار پرده از رخ چون ماه برگرفت

آتش بجان جمله ذرات درگرفت

بگشا نظر که نور تجلی حسن یار

تابنده گشت و کون ومکان سربسر گرفت


فضولی:

دل الفت تمام بآن خاک در گرفت

خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت

خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است

کز چاک سینه سر زد و در چشم تر گرفت

-------------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱.از کدام قصه، هفت گنبد افلاک پر صداست؟! از این قصه که عیسی دمی را خدا می فرستد که چراغ محفل خلوتیان است و پیر سالخورده زمانه با آمدن او جوان می شود و بار غمی که جهانیان را خسته کرده، کنار می زند؛ کسی که سروقدان و زیبایان پیش جمالش، رنگ می بازند و بانک آمدنش از کنار کعبه، هفت آسمان را پرصدا می کند و شعر حافظ از یاد او زرین می شود...