گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

از ویکی‌مهدی

یوسف ثانی


گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی۱

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی


امین:

الا ای یوسف ثانی، درآ زین شام ظلمانی

چرا رخ برنمی تابی، الا ای مه که پنهانی

فتادم در هوایِ تو، دو چشمم خاک پایِ تو

شها رخ را عیان بنما که بر غم ها تو پایانی

دل و جانم فدایِ تو، به لب دارم نوایِ تو

جهان را کن چراغانی الا ای ماه کنعانی

بسوزم در غمت جانا، که تو بهتر زما دانی

ز بیداد و جفای ما توئی پیدایِ پنهانی


ای که از خلق خداوند نهانی، برگرد

شاهد پرده نشین! یوسف ثانی برگرد 

از شعاع تو و نور تو جهان روشن گشت 

ای که بی تاب ترین حس جهانی برگرد

در شب ظلمت بی ماه، پریشان گشتیم

ای که بر حیرت قومت نگرانی برگرد


تضمین محسن صافی از شعر شیخ فضل الله نوری:

دلها همه در بحر وجودش شده فانی

بی اوست بهار دل ما زرد و خزانی

خورشید رخش کاش کند نور فشانی

«می کرد تجلی اگر آن یوسف ثانی

دلباختگان، دل عوض دست بریده»

یک لحظه اگر پرده ز رویت بگشودی 

زنگ غم دل های حزین را بزدودی

از خرد و کلان، پیر و جوان دل بربودی

«دانم به یقین گر به رخت پرده نبودی

کس یوسف کنعان به کلافی نخریده»

ای خسرو خوبان که امیر دو جهانی

تا هست جهان زنده و پاینده بمانی

کی سوختگان غم خود را برهانی

«در مردمک دیده و، از دیده نهانی

پیدا و نهان، غیر خداوند که دیده»

هر دل نگرم گشته به زلف تو گرفتار

روز همه بی ماه رخت همچو شب تار

بردار نقاب ای بت عیار ز رخسار

«دانی ز چه در پای گل سرخ بود خار؟

از بس که به گلزار ز شوق تو دویده»

----------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱.اشارتی دوباره به موعود و تشبیه او به یوسف پیامبر در جمال و کمال و مقام با عنوان یوسف ثانی، اما برتر و بالاتر از او!