گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

از ویکی‌مهدی

گلعُذار گلستان


گُلعِذاری ز گلستانِ جهان ما را بس

زین چمن سایهٔ آن سروِ روان ما را بس

من و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باد

از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس۱

قصرِ فردوس به پاداشِ عمل می‌بخشند

ما که رندیم و گدا، دیرِ مُغان ما را بس

بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین

کاین اشارت ز جهانِ گذران، ما را بس


صائب تبریزی:

طاق ابروی توازکون ومکان مارا بس

گوشه چشم تو از ملک جهان مارا بس

هوس بوس نداریم وتمنای کنار

جلوه خشکی ازان سرو روان مارا بس

می توان دفتری از نیم سخن انشا کرد

حرف رنگینی ازان غنچه دهان مارا بس

ساغر می بَدَلِ چشمه کوثر کردیم

روی ساقی عوض باغ جنان مارا بس


حزین لاهیجی:

جلوهٔ ناز تو ای سرو روان ما را بس

دولت وصل تو از هر دو جهان ما را بس

در اسیری شکن زلف تو ما را دلدار

درغریبی غم تو، مونس جان ما را بس

هوس بوسه ز لعل لب او بی شرمی ست


سعیدا:

از حیات ابد آن روح روان ما را بس

ما گذشتیم ز جان، صورت جان ما را بس

با رقیبان اگر اظهار کرم می سازد

گذران است همین لطف نهان ما را بس

---------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱.رطل گران، پیمانه بزرگ است و این پیمانه همان گلعذار گلستان و سرو روان بوستان است که از همه جهان و جهانیان، تنها همین نصیب عاشق شود، او را بس است و هرگز سراغ دیگری نمی رود و با اهل ریا و سالوس، هم صحبت نمی گردد.عمرها همچون آب جویباران،به سرعت می گذرند و حیف است این عمر، جز به همراهی گلعذار گلستان وجود بگذرد...