یار مهروی مرا نیز به من باز رسان

از ویکی‌مهدی

یارِ مهروی۱


یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان

وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز

یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند

یار مهروی مرا نیز به من بازرسان۲...


در همین مضمون، بلند اقبال نیز می گوید:


یا رب آن عمر ز من رفته به من بازرسان

آن گرانمایه درم را به عدن بازرسان

نه دل اندربر من باشد ونه دلبر من

دلبرم را به بر ودل بر من بازرسان

تا که گل شد زچمن روی چمن گشت چومن

صوت بلبل به گل وگل به چمن بازرسان

عهدکردم که کنم جان به نثار قدمش

به منش تا رمقی هست به من بازرسان

بکن از وصل رخ یار بلنداقبالم

آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان


شهریار نیز این گونه حافظ را دنبال کرده است:


یا رب آن یوسف گم گشته به من بازرسان

تا طربخانه کنی بیت حزن بازرسان

ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف

این زمان یوسف من نیز به من بازرسان

رونقی بی گل خندان به چمن بازنماند

یارب آن نوگل خندان به چمن بازرسان

از غم غربتش آزرده خدایا مپسند

آن سفرکرده ما را به وطن بازرسان

ای صبا گر به پریشانی من بخشائی

تاری از طره آن عهدشکن بازرسان

شهریار این دُر شهوار به در بار امیر

تا فشاند فلکت عقد پرن بازرسان

-------------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری

-------------

۱.یارِ مهروی حافظ، همان است که به منزله جان در کالبد اوست و آرزو دارد که آن جانِ ز تن رفته و آن آهوی مشکین به وطن و آن سرو خرامان به باغستان باز گردد همان گونه که ماه و خورشید به فرمان الاهی به مدار خود باز می گردند، آن یارِ مهروی را نیز خداوند به عاشقانش برساند:

۲.این مناجات حافظ با خداوند می تواند برگرفته از این فراز دعای مشلول باشد:«یا رآدَّ یُوسُفَ عَلى یَعْقُوبَ یا کاشِفَ ضُرِّ اَیُّوبَ...» اى که یوسف را به یعقوب باز رساندی و اى که ایوب را از گرفتارى نجات بخشیدى... یا این فراز از دعای عهد که:«اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ»: یعنی خدايا بنمايان به من آن طلعت رشید و جمال ارجمند و آن پيشانى نورانى پسنديده را...»