یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید

از ویکی‌مهدی

جانانِ جان


دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران

بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید۱


صائب تبریزی:

از روی نو خط یار هر جا سخن برآید

گرد از بهار خیزد دود از چمن برآید

گردند از خجالت سیمین بران قبا پوش

آنجا که یوسف مااز پیرهن برآید


طغرای مشهدی:

صد جامه پوشد از شرم، سرو خجسته قامت

جایی که آن سهی قد، از پیرهن برآید

میدان شناس داغم، مردآزمای شورش

از عهده دل من، کی سوختن برآید؟


فیض کاشانی

هر دل که عشق ورزد از ما و من برآید

کوشم بجان درین کار تا جان ز تن برآید

از عشق نیست خوشتر گشتم جهان، سراسر

سوی یقین گر آید از شک و ظن برآید

زهر فراق نوشم بهر وصال کوشم

حکمش بجان نیوشم تا کام من برآید

گر روی تو به بینم هنگام جان سپردن

قبرم بهشت گردد نور از کفن برآید

بر باد بوی زلفت ار جان شود ز قالب

سنبل ز خاک قبرم مشک از بدن برآید

حمد تو می نگارم بر لوح هر هوائی

شکر تو میگذارم هر جا سخن برآید

گر شعر فیض خواند واعظ فراز منبر

بس آه آتش افروز از مرد و زن بر آید


بیدل دهلوی:

از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید

آپ از عقیق ریزد دُر از عدن برآید

از شوق صبح تیغش مانند موج شبنم

گل های زخم دل را آب از دهن ‌برآید

از روی داغ حسرت‌ گر پنبه باز گیرم

با صد زبانه چون شمع از پیرهن براید


حزین لاهیجی:

زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید

پروانه از چراغان، مرغ از چمن برآید

گر طره برفشاند، آن عنبرین سلاسل

شوریده سر به بویش، مشک از ختن برآید

------------

حافظ امید موعود، عبدالحسین فخاری


۱.از این زیبا تر نمی توان شرح اشتیاق گفت: هرگز در طریق وصول به یار، سست نمی شوم و دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید! کام من دیدار محبوب است یا به او برسم و یا در این راه بمیرم؛ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید! اگر بمیرم نیز ، بیا و آزمونم کن: بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر که آنقدر از عشق تو سوزانم که: کز آتش درونم دود از کفن برآید. بیا و جمالت را نمایان کن و:بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران؛ سخن بگو و: بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید!